هر کسی که در صنایع دیزاین فعالیت دارد باید گهگاهی نظراتش راجع به رنگ را در قالب کلمات بیان کند. ناگفته پیداست که اسم رنگها ابزارهای زبانی ضعیفی هستند، اما طراحان حرفهای اصطلاحات کارآمد مخصوص به خود را در رابطه با رنگ دارند. بهترین راه برای توصیف رنگها و تفاوتهای بین آنها، توصیف تفاوتهای کیفی آنها است.
هر نمونه رنگی سه ویژگی مجزا به توصیفی دارد:
فام: اسم رنگ غالب یک نمونه: قرمز، نارنجی، زرد، سبز آبی یا بنفش
تیره-روشنی: مقدار روشنی یا تیرگی نسبی یک نمونه.
درجه خلوص: شدت فام یا درخشندگی یک نمونه، کدری یا وضوح نمونه.
کلماتی که برای توصیف فام، تیره و روشنی و درجه خلوص بکار میروند همگی صفت بوده و کیفیت موجود در یک چیز قابل لمس را توصیف میکنند: یک اتومبیل، لباس، گاو یا حتی یک نمونه رنگی روی کاغذ. ما با بر زبان آوردن کلمات زرد، آبی یا قرمز به آن چیز قابل لمس مورد نظرمان اشاره میکنیم. نور قرمز و رنگ قرمز و سیب قرمز وجود دارند اما هیچ جسمی بنام قرمز وجود ندارد، و بههمین ترتیب برای تیرگی یا روشنی و برای کدری یا وضوح نیز جسم ملموسی وجود ندارد. هر کلمهای چیزی را توصیف میکند، آن چیز یا مستقیماً بیان میشود یا تنها به آن اشاره میشود. کیفیتهای فام، تیره و روشنی و درجه خلوص همگی با هم در هر رنگی که میبینیم وجود دارند. این کیفیتها دامنهی توصیف هر جسمی را گستردهتر میکند. جمله «این پیراهن قرمز روشن من است» دو خبر بیشتر از جمله «این پیراهن من است» به ما میدهد.
فام یعنی اسم رنگی که میبینیم. شاید تعداد بیشماری از فامهایی که بر طبق نظریهها ممکن هستند و بهتنهایی قابل تشخیصاند وجود داشته باشد، اما هر کدامشان با بکار بردن یک یا دو کلمه از شش کلمه زیر توصیف میشوند و آن شش کلمهای که برای توصیف فام هر جسمی میتوانند استفاده شوند عبارتاند از: قرمز، نارنجی، زرد، سبز، آبی، بنفش
کلمههای رنگ و فام میتوانند بجای هم بکار روند. (کلمه رنگ در محاورات برای توصیف یک نمونه بهصورت کامل، بههمراه کیفیتهای فام و تیره و روشنی و درجه خلوص بکار میرود. جواب سؤال آن جسم چه رنگی است؟ میتوان خاکستری-آبی کمرنگ باشد، که اطلاعات بیشتری از فام بدست میدهد. کلمه رنگ به مفهوم فام نیز بکار میرود، اما هرگز برای توصیف تیره و روشنی یا درجه خلوص از آن استفاده نمیشود).
رنگ که کلمه مترادف فام میباشد بخشی از لغات آشنای زیر را نیز تشکیل میدهد:
رنگی: دارای فام
غیر رنگی (آکروماتیک): فاقد فام قابلتشخیص
چند رنگی: دارای فرمهای بسیار
تک رنگی: دارای یک فام (اما نه لزوماً فقط با یک تیره-روشنی یا درجه خلوص)
یک نمونه رنگ، به اسم آشکارترین یا غالبترین فام آن نامیده میشود. ما فکر میکنیم فلان چیز، فلان رنگ است. اما کلمه رنگ صفت است. هیچچیزی یک صفت نیست. بهندرت پیش میآید که رنگی، یک فام مشخص معین داشته باشد. فامها معمولاً «بین» اسم رنگها هستند. آیا یک نمونه قرمزرنگ واقعاً قرمز است یا قرمز-نارنجی یا قرمز-بنفش است؟ بیشتر اختلاف نظرها هم بر سر این نکته است که کدام کلمه بهترین توصیف برای یکرنگ است.
یک راه تقریباً خطاناپذیر برای برآورد کردن مقدار فام هر نمونه استفاده از فعل «شامل بودن» است.
نمونههای رنگی ویژگیهای فام-که معمولاً بیشاز یکی هستند-را «شامل میشوند»، پس جمله «این قرمز شامل مقداری نارنجی است» کاملاً توصیفکننده و رسا است. هر رنگی یک خانواده فام برد، اما هیچ رنگی اسم ثابت و معینی ندارد. «شامل بودن» در مقایسه فامها با یکدیگر از همهجا بیشتر بکار میآید. «این قرمز نسبتبه آن قرمز شامل بنفش بیشتری است» یا «این سبز نسبتبه آن یکی شامل زرد بیشتری است».
طیف نقاش دایرهای است که دامنهی کامل فامهای قابلمشاهده را نشان میدهد. به طیف نقاش دایره رنگ هم گفته میشود. تعداد رنگهای قابلمشاهده در میدان دید انسان آنقدر زیاد است که نمیتوان همه آنها را روی دایره رنگ نمایش داد، پس طیف نقاش نوعی طرح کلی بصری یا بهعبارتی خلاصهای از رنگهای قابلمشاهده است. سادهترین نوع طیف نقاش، شش رنگ نامگذاری شده (قرمز، نارنجی، زرد، سبز، آبی و بنفش) را بهصورت میانرنگهای برابر فاصله دربرمیگیرد. این طیف معمولاً از 6 درجه به 12 درجه گسترش مییابد، اما هیچ رنگی با اسم جدید به آن اضافه نمیشود. طیف گسترده شده نقاش رنگهای زیر را دربر میگیرد:
زرد:Y، زرد-نارنجی:YO، نارنجی:O، قرمز-نارنجی:RO، قرمز:R، قرمز-بنفش:RV، بنفش:V، آبی-بنفش:BV، آبی:B، آبی-سبز:BG، سبز:G، زرد-سبز:YG
دایره رنگ به 6 یا 12 فام محدود شده زیرا سعی بر این بود که قابلفهم، موجز و مفید باشد. این طیف را میتوان برای هر تعداد فام جدید گسترش داد، اما به شرطی که فامهای اضافهشده بهصورت یکنواخت در تمامی دامنههای رنگی پخش شده باشند. به این معنی که در دایره رنگ 6،12،24،48،96 یا بیشتر رنگ میتواند باشد اما وجود 37 یا 51 رنگ امکان ندارد. تنها حد و مرز مکانهای روی دایرهرنگ تیزبینی ناظر و مشکلات عملی برای رسم آن است.
طیف نقاش بهصورت دایره پیوسته است، بنفش پلی است که قرمز و آبی را بههم وصل میکند. ولی طیف نور قابلمشاهده (رنگ افزایشی) بهصورت خطی است که از طول موجهای نوری کوتاه (بنفش) به طول موجهای نوری بلند (قرمز) میرود.
قرمز، زرد و آبی رنگهای اولیه (رنگهای اصلی) طیف نقاش هستند. رنگهای اولیه خالصترین فامها هستند که از لحاظ بصری نمیتوان آنها را به اجزاء تشکیلدهنده تجزیه نمود. این نوع رنگها بهخاطر اینکه هیچ جزء مشترک ندارند بیشترین اختلاف را با همدیگر دارند. همه رنگهای دیگر از لحاظ بصری از قرمز، زرد و آبی به وجود میآیند.
سبز، نارنجی و بنفش رنگهای ثانویه هستند. هر یک از این رنگها بهصورت بصری حد وسط دورنگ اولیه هستند و در واقع یک رنگ میانی برابر فاصله بین دو رنگ اولیه مادر میباشد. یک رنگ ثانویه 50 درصد از هر یک از رنگهای اولیه دو طرفش را دارا است.
بژ حد وسط آبی و زرد است.
نارنجی حد وسط قرمز و زرد است.
بنفش حد وسط آبی و قرمز است.
رنگهای ثانویه نسبتبه رنگهای اولیه تضاد کمتری دارند، زیرا بین هر جفت رنگ ثانویه یک رنگ اولیه مشترک وجود دارد.
نارنجی و بنفش هر دو شامل قرمز هستند.
نارنجی و سبز هر دو شامل زرد هستند.
سبز و بنفش هر دو شامل آبی هستند.
دسته سوم از رنگهایی که معمولاً روی طیف نشان داده میشوند آنهایی هستند که بین یک رنگ اولیه و یک رنگ ثانویه قرار میگیرند به این رنگها گاهی بهاشتباه رنگهای ثالثه گفته میشود. فامهایی که بین رنگهای اولیه و ثانویه قرار میگیرند اسم یا طبقه خاصی ندارند. گاهی به این رنگها، رنگهای بینابین هم گفته میشود:
قرمز-نارنجی، زرد-نارنجی، زرد-سبز، آبی-سبز، آبی-بنفش، قرمز-بنفش
رنگهای بینابین هم مانند رنگهای ثانویه حد وسط رنگهای دو طرفشان هستند. بهعنوان مثال زرد-سبز میان رنگ برابر فاصله بین رنگ اولیه زرد و رنگ ثانویه سبز میباشد. چرخش یا نظم رنگ در طیف ثابت است و تغییری نمیکند. طیفها را میتوان به شیوههای مختلف، که همه هم درستند، نمایش داد. مدیومی که انتخاب میشود بر نتیجه نهایی کار تأثیر بسزایی میگذارد. اگر مدیوم ما آبرنگ باشد، رنگها نسبتاً روشن و واضح خواهند بود. مدیوم مات تری مانند گواش، میانرنگهای متفاوتی را ایجاد میکند. دایرههای رنگ به شرطی که رنگهایشان بهخوبی قابلتشخیص، ترتیب آنها درست و میان رنگها در جای صحیح خودشان قرار گرفته باشند، بسیار با یکدیگر متفاوت و درعینحال به یک اندازه درست خواهند بود.
به شدیدترین نمود یک فام رنگ اشباع شد گفته میشود. قرمزترین قرمز یا آبیترین آبی قابل تصور، رنگهای اشباع شده هستند. به رنگهای اشباع شده رنگهای خالص یا رنگهای کامل هم میگویند. این رنگها بیشترین مقدار رنگ مایع (کروما) را دارا هستند. رنگهای اشباع شده به 6 یا 12 فام طیف محدود نمیشود. هر رنگی در هر نقطهای از دایرهی رنگی بین رنگهای اشباع شده قرار بگیرد نیز یکرنگ اشباع شده میباشد رنگ خالص میتواند فقط یک یا دو رنگ اولیه را به هر نسبتی داشته باشد، اما هیچگاه سومین رنگ اولیه را شامل نمیشود. بهعلاوه رنگهای خالص یا اشباع شده با یک رنگ ناخالص-رنگی را که شامل نمیشود-شناخته میشوند. رنگهای اشباعشده رنگهایی هستند که با سیاه، سفید یا خاکستری ناخالص نشده باشند. دامنهی کامل رنگهای اشباع شده را روی دایره رنگ درحالیکه هر رنگی، همچون رنگهای رنگینکمان با رنگ کناریاش ترکیب میشود در نظر بگیرید. هر نقطهای روی این دایره یکرنگ اشباع شدهاست، یعنی همانطور که بدون تردید میگوییم قرمز، نارنجی، آبی یا سبز رنگهای اشباع شدهاند با قاطعیت میگوییم قرمز-قرمز-نارنجی یا آبی-آبی-سبز هم خالص اند. اگر رنگ شامل یک یا دو رنگ از رنگهای اصلی باشد و با سیاه، سفید یا خاکستری ناخالص شده باشد، آن رنگ، اشباع شدهاست. تنها حد و مرز رنگهای اشباع شده مربوط میشود به محدودیت چشم انسان در دیدن رنگها.
طیف نقاش یک سیستم رنگ را نمایش میدهد. این طیف شناختهشده و با منطق بصری سازگار است و بهسادگی میتوان آن را بهصورت یک شکل دو بعدی نشان داد و بهلحاظ نظری میتوانیم آن را هر قدر که بخواهیم بسط دهید. بسیاری از نظامهای علمی و غیرعلمی از طیفهای دیگری برای به تصویر کشیدن سیستمهای نظم رنگ استفاده میکند، یا به بیانی دقیقتر یک طیف را بهجای دیگری انتخاب میکنند. هیچ طیفی بهطور ذاتی از دیگری درستتر نیست. البته ممکن است سیستمها از نظر اسم رنگها، تعداد رنگهای نمایشدادهشده (سه یا چهار تا بینهایت) و از نظر محل قرارگیری نقاط اصلی روی دایره با هم تفاوت داشته باشند. مثلاً استوالد طیف هشت رنگی طراحی کرده بود که رنگ سبز دریایی (آبی-سبز) و سبزی برگی (زرد-سبز) را هم شامل میشد (استوالد 1969). روانشناسان طیف چهار رنگی متفاوتی با رنگهای قرمز، سبز، زرد و آبی را بهعنوان رنگهای اصلی در نظر میگیرند.
شاید در نگاه اول بهنظر برسد که دایرههای مختلف رنگ با یکدیگر مغایرت دارند، اما همه این دایرهها از یک ایدهی نظم رنگی پیروی میکنند. ترکیب رنگها در همه آنها یکسان است: قرمز، نارنجی، زرد، سبز، آبی و بنفش. شاید میانرنگهایی اضافه یا کم شوند اما هیچ طیفی از قرمز به زرد یا از نارنجی به آبی نمیرود. بحثهایی که راجع به اسم یا محل قرارگیری رنگ اولیه و ثانویه مطرح میشوند تمرینهایی در فلسفه هستند. نهایتاً باید گفت که همه دایرههای رنگ، دارای رنگها و نظم رنگ یکسانی هستند.
بحث دیگر مربوط به گسترش دادن طیف با درجات و میانرنگهای بیشتر در دامنه زرد تا آبی و زرد تا قرمز نسبتبه دامنه آبی تا قرمز میباشد. دایره رنگی که به این شیوه به تصویر درآید میانرنگهای بسیار بیشتری در زردها، نارنجیها و سبزها نسبتبه قرمزها، بنفشها یا آبیها خواهد داشت.
در کودکی پیشاز آنکه بتوانیم فام را ببینیم، میتوانیم اختلاف بین تیره و روشن را درک کنیم. اولین تجربهی بصری ما در تمام طول زندگیمان جریان دارد، توانایی دیدن کنتراست تیره و روشن تقریباً بینایی را تعیین میکند. در مطالعه رنگ و کنتراست بین تاریکی و روشنایی، تیره-روشنی گفته میشود. رنگهای روشن دارای درجه تیره-روشنی بالا (روشن) و رنگهای تیره دارای درجه تیره-روشنی پایین (تیره) میباشند.
بدون تردید درست است که درجههای بسیار زیادی را میتوان بین زرد تا قرمز و زرد و آبی دید. اختلاف تیره-روشنی زرد با دو رنگ اولیه دیگر بسیار زیاد است. زرد از آبی یا قرمز خیلی روشنتر است، پس دامنهای از میان رنگها را میتوان بین زرد و قرمز یا زرد و آبی مشاهده کرد. درجه تیره-روشنی آبی و قرمز بههم نزدیکتر است پس یافتن میانرنگها بین آنها کاری مشکلتر است.
هدف یک طیف نمایش دامنه کامل همه فامهای قابلمشاهده است. فرقی ندارد که چه تعداد میانرنگ در فواصل بین زرد و قرمز یا زرد و آبی گنجانده شود درهرصورت هیچ فام جدیدی ارائه نمیشود. فقط میان رنگهای تیره-روشنی اضافه میشوند. اگر بگوییم درجات بیشتری از رنگهای خالص بین زرد-قرمز و زرد-آبی وجود دارد به ماهیت و هدف طیف پی نبردهایم. (طیفی که به این صورت رسم میشود فوری با یک شکل در تعیین جفتهای مکمل مواجه میشود. آنقدر رنگ در دامنه زرد وجود دارد که ممکن است در دایرهی رنگ روبهروی هم قرار بگیرند. )
یک زنجیره خطی از رنگهایی که تشکیل دایره نمیدهند طیف کروماتیک را به وجود میاورند. طیف (درجهبندی) کروماتیک میتواند یکرنگ خالص (اشباعشده) باشد یا از رنگهای ناخالص و ترکیبی تشکیلشده باشد. راه شناسایی طیفهای کروماتیک این است که هر درجهای در این توالی، یک تغییر در فام محسوب میشود. مثلاً زنجیرهی رنگ بین آبی و نارنجی (آبی، سبز، زرد، نارنجی) طیف نقاش نیست، بلکه یک طیف یا درجهبندی کروماتیک است.
گاهی اوقات فامها گرم یا سرد توصیف میشوند. رنگهای گرم عبارتاند از: قرمز، نارنجی، زرد و میانرنگهای بین آنها، رنگهای سرد شامل رنگ آبی هستند یعنی آبی، سبز، بنفش و درجههای بین آنها. گرم و سرد صفاتی هستند که در توصیف دو ویژگی فامها بکار میرود، گرمی و سردی یک فام را گاهی دمای رنگ نیز میگویند. (این دمای رنگ را نباید با مفهوم علمی آن اشتباه گرفت که به دمای تابشگیر برحسب درجه کلوین اشاره میکند که با زیاد شدن دمای تابشگیر رنگ آنهم تغییر میکند. )
گرمی دایرهرنگ به سردی آن میچربد، زیرا تنها رنگ سرد آن آبی است، درحالیکه قرمز و زرد هر دو گرم محسوب میشوند. درنتیجه کل طیف بیشتر گرم است تا سرد. در بین 6 فامِ پایه آبی قطب سرد است و نارنجی قطب گرم.
گرمی و سردی رنگها ویژگیهای تغییرپذیری هستند. یک نمونه رنگ، بسته بهجای آن، میتواند گرمتر یا سردتر باشد. حتی رنگهای اولیه هم از تغییرات در گرمی و سردی مستثنی نیستند. قرمز میتواند سردتر (نزدیکتر به بنفش) یا گرمتر (نزدیکتر به نارنجی) باشد میتوان یک نمونه آبی، که رنگ سردی است را گرمتر از یک آبی دیگر توصیف کرد، زیرا نمونه آبی مورد نظر کمی سبز را و درنتیجه کمی زرد را شامل شود که رنگهای گرمی هستند. (آبیها هم میتوانند به سمت قرمز، دیگر قطب گرم، بروند و رنگ بنفش خالص داشته باشند. هیچ توافق نظری مبنیبر اینکه با سبزتر یا بنفشتر شدن آبیها آنها را گرم بنامیم وجود ندارد، زیرا برخی مردم بنفش-آبیها را گرم به حساب میآورند و برخی دیگر سبز-آبیها را. )
اصطلاحهای گرموسرد در توصیف خانوادههای رنگها و در نمونهها زمانیکه فقط مقایسه سردی و گرمی موردنظر باشد، مفید هستند اما هنگامیکه تغییر فامها اهمیت دارد اصطلاحات چندان کارآمد نیستند. نشاندادن تغییر رنگ با استفاده از فامها منظور را به بهتر میرساند. «این آبی خیلی گرم است، سبز آن را حذف کرده، سردش کنید. این زرد کمی سبز بهنظر میرسد، آن را به نارنجی نزدیکتر کرده و گرمش کنید».
رنگهای نزدیک بههم رنگهای کنار هم روی طیف هستند و گاهی به این صورت تعریف میشوند: یکرنگ اولیه، یک رنگ ثانویه در کنار آن و فامهای بین این دو، اما برای مشابه بودن رنگها، فقط حضور رنگهای اولیه و ثانویه ضروری نیست. آبی-بنفش و آبی-آبی-بنفش نه جزوه رنگهای اولیهاند نه ثانویه، اما روی طیف کنار هم، و درنتیجه جزء رنگهای نزدیک بههم میباشند.
رنگهای نزدیک بههم دامنه محدودی روی طیف دارند. یک فام در تمام رنگهای یک گروه، حاضر و غالب است رنگهای نزدیک بههم همواره شامل دو رنگ از رنگهای اصلی هستند، اما هرگز شامل سه رنگ اصلی نمیشوند. برخی از آنها عبارتاند از:
آبی و سبز (50 درصد یا بیشتر آبی در هر کدام)
آبی، آبی-سبز و سبز (50 درصد یا بیشتر آبی در هرکدام)
زرد و زرد-سبز (50 درصد یا بیشتر زرد در هر کدام)
نارنجی و زرد-نارنجی (50 درصد یا بیشتر زرد در هر دو)
قرمز، قرمز-بنفش و بنفش (50 درصد یا بیشتر قرمز در هر کدام)
منحصر کردن تعریف نزدیکی به رنگهای بین یک رنگ اولیه و یکرنگ ثانویه رنگهای نزدیک بههم را به گروههایی که رنگ غالب آنها یکرنگ اولیه است محدود میکند. به بیان واضحتر برخی کارشناسان نزدیکی را بهصورت رنگهای مجاور روی دایره رنگ که دو رنگ اصلی، و نه سه رنگ اصلی را شامل میشوند، تعریف میکنند. این تعریف جایگزین، رنگهای دیگری را هم که با یکدیگر مجاورند، مثل آنهایی که در دو طرف رنگهای ثانویه هستند، نیز جزء رنگهای نزدیک بههم به حساب میآورد:
زرد-نارنجی، نارنجی و قرمز-نارنجی (50 درصد یا بیشتر نارنجی در هرکدام)
قرمز-بنفش، بنفش و آبی-بنفش (50 درصد یا بیشتر بنفش در هر کدام)
نزدیکی رنگها به رنگهای خالص محدود نمیشود. فامهای اشباعشده، فامهای ملایم و فامهایی که با سفید یا سیاه ناخالص شدهاند نیز میتوانند نزدیک بههم باشند. صرفاً رابطه فامها بین نمونههاست که تعیین میکند رنگها نزدیک بههم هستند یا خیر و اهمیتی ندارد که تیره-روشنی یا درجه خلوص رنگها چه مقدار باشد.
تصویر C-6: رنگهای نزدیک به هم.نزدیکی رنگ یک ویژگی فام است که ربطی به درجه خلوص یا تیره-روشنی ندارد.رنگهای خالص، رنگهای ملایم، رنگهای سفید آمیخته، رنگهای سیاه آمیخته همه و همه میتوانند نزدیک به هم باشند.
گروهبندی رنگهای نزدیک بههم در صنایع دیزاین کاربرد فراوانی دارد. یک دید وسیعتر از نزدیکی، به طراحان امکان برخورداری از گزینه رنگی قویتری از رنگهای نزدیک بههم میدهد، البته اگر لزوماً از آن دسته رنگهایی نباشد که بهصورت سنتی تعریف شدهاند.
به هر دو فامی که روی دایرهی رنگ روبهروی هم باشند، رنگهای مکمل میگویند چه یک طیف 6 فام داشته باشد چه 96 فام، قطر دایره رنگ، رنگهای مکمل را بههم وصل میکند. این دو فام با یکدیگر زوج مکمل نامیده میشوند. زوجهای مکمل اصلی عبارتاند از:
قرمز و سبز
زرد و بنفش
آبی و نارنجی
تصویر: زوجهای مکمل، رنگهای مکمل در هر نقطهای روی طیف، روبهروی هم هستند. در اینجا فقط سه زوج نشان داده شدهاست.
هر زوج مکملی هر سه رنگ اولیه را در برمیگیرد. در زوجهای مکمل اصلی، یکی از رنگها از رنگهای اولیه و دیگری رنگ ثانویهای است که از ترکیب دو رنگ اولیه دیگر بهوجودآمده است.
راه دیگر برای توضیح رنگهای مکمل این است که بگوییم، مکملها، جفت رنگهایی هستند که ترکیب آنها با هم به فقدان کامل فام میانجامد. این فقدان کامل فام درمورد ترکیبهای بصری (رنگهایی که تصور میکنیم) و نیز برای ترکیب کردن رنگهای مکمل در نقاشی اتفاق میافتد. رنگهای مکمل ترکیبشده، هر سه رنگ اولیه را شامل میشوند، پس همه طول موجهای نور را جذب میکنند. (اصطلاح «ترکیب کردن» مکملها هرگز نباید بهتنهایی بکار رود، زیرا در برخی مدیومها ترکیب کردن غیر مکملها هم به فقدان فام منجر میشود. رنگ قرمز و آبی گواش اگر با هم ترکیب شوند، درجه تیره -روشنی آکروماتیک (بیرنگ) به وجود میآورند، درحالیکه رنگهای مکمل نیستند.)
تصویر C-۱۱: رنگهای مکمل.اگر به یک رنگ خالص مقدار کمی از مکمل آن افزوده شود آن رنگ کدر میشود، اما باز هم قابل تشخیص باقی می ماند.وقتی که مکمل ها تا رسیدن به حد وسط بصری با هم ترکیب شوند، نتیجه یک خنثای رنگدار یعنی رنگ بدون فام قابل تشخیص یا بهتر بگوییم رنگ ثالثه است.
برای هر رنگ اشباع شده یکطرف متضاد، یعنی مکمل آن، وجود دارد. همه مکملها ویژگیهای یکسانی دارند:
اگر با یکدیگر بهصورت فامهای خالص استفاده شوند برای چشم آزاردهنده و خستهکننده خواهند بود.
تصویر C-۱۴: لرزش. لرزش بین رنگها را میتوان با افزودن یک خط یا سطح از رنگ که کنتراست تیره-روشنی ایجاد کند کاهش داد یا از بین برد.
اگر رنگهای مکمل تا حد وسط بصری بین آنها با هم ترکیب شوند نتیجه از دست رفتن فام قابلتشخیص یا بهعبارتی ترکیب آکروماتیک (بیرنگ) خواهد بود. ترکیب کردن مکملها روشی است برای ترکیب سه رنگ اصلی. (ترکیب کردن مکملها برای مات یا تیره کردن فامها یک شیوه قدیمی ترکیب کردن است که تقریباً در همه مدیومها کاربرد دارد )
کنتراست مکمل مبنای کنتراست همزمانی و پس تصویر است.
سه زوج مکمل اصلی، دقیقاً همانند سه رنگ اولیه، دارای بیشترین تفاوت از یکدیگر هستند. هیچیک از دو نیمه زوج دارای فام مشترکی نیستند دیگر زوجهای مکمل کنتراست کمتری دارند زیرا همانند رنگهای ثانویه هر نیمه یک فام مشترک با نیروی مقابل خود دارد. بهعنوان مثال:
آبی-سبز و قرمز-نارنجی (هر یک از این دورنگ شامل مقداری زرد میباشند)
زرد-سبز و قرمز-بنفش (هر یک از این دورنگ شامل مقداری آبی میباشند)
آبی-بنفش و زرد-نارنجی (هر یک از این دو رنگ شامل مقداری قرمز میباشند)
نمونهها همچون رنگهای نزدیک بههم، لزوماً نباید فامهای خالص باشند تا بتوانند زوج مکمل را به وجود آورند. فامهای مکمل حتی اگر فامهای خالص هم نباشند یا با سیاه، سفید یا خاکستری ناخالص شده باشند رابطهشان را حفظ میکنند. رابطه مکملی اهمیت فوقالعاده ویژهای در دیدن، خلق جلوههای ویژه، خطاهای بصری و هماهنگی دارد.
نظریهی آرامش میگوید که وقتی سه رنگ اولیه در میدان دید حضور داشته باشند، چشم در حالت استراحت یا آرامش خواهد بود. آرامش، منحصراً یک اصطلاح توصیفی نمیباشد، بلکه حالتی فیزیولوژیک است که چشم همیشه به آن احتیاج دارد. (درحقیقت تعادل به حضور رنگهای اصلی نور (طول موجهای قرمز، سبز و آبی) در میدان دید بستگی دارد. درعمل، رنگهای اصلی کاهشی قرمز، زرد و آبی طول موجهای ضروری را منعکس میکنند و هر دو جلوهی دقیقاً یکسانی دارند.)
هنگامیکه یکی یا دوتا از رنگهای اولیه در میدان دید نباشند، چشم رنگ یا رنگهای مورد نظر را برای خودش به وجود میآورد، حتماً لازم نیست که سه رنگ اصلی به نسبتهای برابر موجود باشد تا چشم در حالت آرامش باشد، بلکه به هر نسبتی و مقداری میتوانند باشند.
ترکیبهای بیشماری از رنگهای اولیه وجود دارد که چشم آنها را پذیرفته و به حالت آرامش میرسد: سه رنگ اصلی، دو رنگ ثانویه، رنگهای مکمل رنگهای ناخالص شده با رنگ مکمل یا ترکیب شده در قالب رنگهای ملایم و غیره. هر رنگ یا گروه رنگی که به هر طریقی شامل سه رنگ اصلی باشد باعث میشود چشم در حالت آرامش باشد.
شاید از لحاظ فنی درست باشد که چشم زمانیکه هر سه رنگ اصلی به هر شکلی حاضر باشند در حالت آرامش باشد، اما رنگهای درخشان یا اشباعشده تأثیر نامطلوبی بر تجربهی حسی از آرامش میگذارند. یک رنگ اشباع شده باعث میشود مقدار زیادی از تنها یک طول موج یا دامنه محدودی از طول موجهای چشم را فرا بگیرند. سه رنگ اصلی به شکل خیلی اشباع شده یا درخشان میتوانند محرکهای مجزا و قوی ایجاد کنند. چشم به هرکدام از این محرکها بهگونهای که انگار یک محرک جداگانهاند واکنش نشان میدهد. (این اتفاق در مورد فامهای سفید آمیختهی پرتوان (یعنی فامهایی که با مقدار کمی سفید ناخالص شده باشند) نیز میافتد.) تلاش ناخودآگاه در پاسخ به محرکهای متضاد و حفظ کردن آرامش سبب ایجاد ارتعاش بصری، سردرد، تاربینی و سرگیجه میگردد. هیچکس اسم این حالات را «آرامش» نمیگذارد. حالت آرامش زمانی به بهترین وجه ممکن حاصل میشود که سه رنگ اصلی بهمعنای واقعی بهصورت رنگ یا دیگر مدیومها با هم ترکیب شده و دو یا چند فام ملایم به وجود آورند. حتی جزئیترین ناخالصی در هر رنگ خالصی از میزان تحریک کنندگی آن بر چشم میکاهد. رنگهای «معدنی» که تا حد بیرنگی ملایم شده باشند نیز بهعلت اینکه حقیقتاً از لحاظ جسمی آرامبخش هستند کاربرد زیادی دارند.
کنتراست همزمانی هنگامی اتفاق میافتد که چشم در حالت آرامش نباشد و درواقع پاسخی غیرارادی است به تحریک رنگ. ازآنجاکه کنتراست همزمانی بخشی از پاسخ چشم به نور است نمیتوان با تمرین جلوی آن را گرفت، اما یک رنگپرداز مجرب میتواند حدس بزند که این پدیده چه زمانی اتفاق میافتد و برای کاهش یا افزایش تأثیر آن چه رنگی را انتخاب کند.
زمانیکه یک یا دو رنگ از رنگهای اصلی در میدان دید حاضر نباشند تعادل از بین میرود. در حضور یک فام مشخص، چشم، رنگ یا رنگهای مورد نیاز خود را خلق میکند، یعنی رنگ مکمل آن فام بخصوص را به وجود میآورد.
چشم، مکمل هر رنگ دریافت شده را بهصورت همزمان و خودبهخود به وجود میآورد.
رنگ مکمل «غایب» در هر سطح آکروماتیک مجاور ظاهر میشود. بهعنوان مثال یک تکه کاغذ مربعشکل خاکستری رنگی که روی زمینه قرمز قرار بگیرد، سبز بهنظر میرسد. همین مربع خاکستری اگر روی زمینه سبز قرار بگیرد بهصورت خاکستری روشنتری به چشم خواهد آمد.(تصویر c-16 را ببینید)
بهترین و قویترین جلوه کنتراست همزمانی هنگامی اتفاق میافتد که رنگ آکروماتیک (تأثیرپذیر) دقیقاً روی رنگ محرک (تأثیرگذار) قرار داده شود، زیرا دراینصورت رنگ آکروماتیک کاملاً توسط رنگ محرک احاطه میشود. اگرچه سطوح رنگهای همخانواده هم میتوانند شدیداً روی یکدیگر تأثیر بگذارند. داستان واقعی که در زیر میآید نشان میدهد که کنتراست همزمانی پیشبینینشده چقدر زیانبار میتواند باشد:
یک طراح داخلی فرشی خاکستری را برای یک آپارتمان انتخاب کرده بود زیرا صاحبخانه با صراحت گفته بود: من از آبی نفرت دارم، فقط خاکستری میخواهم. صاحبخانه و طراح داخلی هر دو بهاتفاق نظر فرش خاکستری را انتخاب کرده بودند.
دیوارهای آپارتمان به رنگ صورتی روشن و آجری بودند. وقتی فرش به دیوار زده شد رنگ آن به آبی ملایم تبدیل شد. صاحبخانه با عصبانیت فرش را به فروشگاهی که از آن خریداری کرده بود برد و اصرار داشت که فرش را اشتباهی به او دادهاند، اما مشخص شد که فرش همانی است که خود انتخاب کردهاست.
در داستان بالا کنتراست همزمانی نقش شخصیت منفی را بازی کرد. دیوارهای آجری رنگ، چشم را وادار به ایجاد رنگ مکمل آن یعنی آبی کردند و فرش خاکستری هم محل خنثای مناسبی برای گرفتن آن جلوه بود.
کنتراست همزمانی آنقدر فراگیر است که در گزینش رنگهای خنثی (مخصوصاً سفیدها) که قرار است کنار یک یا خانوادهای از رنگها قرار بگیرند نقش بسیار مهمی بازی میکنند. ( با توجه به نارضایتی مصرفکنندگانی که دیوارهایشان را رنگ سفید زدهاند و بعد از نصب فرش سبز، دیوارها را به رنگ صورتی دیدهاند، تولیدکنندگان رنگ جداولی را تهیه کردند که نشان میدهد چه سفیدهایی با رنگبندی سبز، آبی، نارنجی یا غیره باید استفاده شوند. رنگهای دستهبندی شده مانع از بهت و شگفتی مصرفکنندگان که ناشی از کنتراست همزمانی است میشوند) خوشبختانه میتوان از نتایج ناخواسته اجتناب کرد. اگر قرار است یکپارچه سبز همراه یکپارچه سفید استفاده شود، پارچهی سفید باید گرایش به سبز داشته باشد تا رنگ قرمزی را که چشم ایجاد میکند بیاثر نماید. سفید بدون ردّی از سبز، گرایش صورتی میگیرد. پارچهی قرمز به اندکی رنگ گرم احتیاج دارد تا سبز تولید شده توسط چشم را خنثی کند. اگر طراح داخلی در مثال قبل از فرشی با رنگ خاکستری گرم و گرایش اندکی به نارنجی استفاده کرده بود چنین مشکلی پیش نمیآمد.
هرچند شدیدترین نمود کنتراست همزمانی در شرایطی است که فام موردنظر خالص یا درخشان باشد، اما رنگها نباید حتماً خالص باشد تا کنتراست همزمانی رخ دهد. فامهای ملایم، رنگپریده یا تیره نیز کنتراست همزمانی را در مجاورت سطح آکروماتیک به وجود میآورند. این کنتراست هنگامی اتفاق میافتد که هر فامی نزدیک یا روی سطح آکروماتیک قرار گرفته باشد.
پس تصویر نیز پدیدهای مانند کنتراست همزمانی است با این تفاوت که تحت یکسری شرایط محدودتری اتفاق میافتد. کنتراستهمزمانی وقتی اتفاق میافتد که در میدان دید، یک فام محرک با یک رنگ آکروماتیک همراه شده باشد. در پس تصویر، وقتیکه فام محرک را از روی سطح آکروماتیک برمیداریم رنگ مکمل غائب بهصورت محو و شبح وار حاضر میشود. برای به وقوع پیوستن پستصویر چند شرط وجود دارد:
وجود یک رنگ محرک که معمولاً یک فام اشباع شده یا فام سفید آمیختهی پرتوان است که به آن خیره میشویم و سپس آن را از میدان دید خارج میکنیم.
وجود یک سطح آکروماتیک مجزا و فاصلهدار که چشم رنگ مکمل را روی آن احضار میکند.
در پس تصویر نسبتبه کنتراست همزمانی به تحریک رنگی شدیدتری نیاز است. کنتراست همزمانی حتی با رنگهای ملایم هم اتفاق میافتد، اما بهوجودآمده پس تصویر بدون رنگ پرتوان اشباعشده یا فام سفید آمیختهی روشن بهعنوان محرک تقریباً ناممکن است. (گفته میشود که سفید و سیاه پس تصویر به وجود نمیآورد، اما بهراحتی میتوان خلاف این گفته را نشان داد. پس تصویر ایجادشده توسط سیاه و سفید همچون نگاتیو عکاسی است. این موضوع چندان ربطی به مطالعه رنگ ندارد.) پس تصویر را کنتراست پیدرپی نیز میگویند.
کنتراست معکوس نیز نوعی پس تصویر است. در کنتراست معکوس یک تصویر محو از رنگ محرک در قالب رنگ مکمل منفی ظاهر میشود. مثلاً ممکن است چشم با لوزیهای زرد روشن روی صفحه سفید تحریک شود، حال اگر کاغذ سفید را با کاغذ سیاه عوض کنیم بهجای لوزیهای زرد، لوزی های بنفش رنگ پریده خواهیم دید و فاصلههای سفیدِ بین لوزیها زرد بهنظر خواهند رسید.
شرح تصویر: پس تصویر و کنتراست معکوس. این نمودها را میتوان با استفاده از کارتهای رنگی مربع شکل 30 سانتیمتری نشان داد. روی یکی از کارتها یک دایرهی قرمز بزرگ بکشید، روی دیگری لوزیهای زردرنگ بکشید. مرکز صفحه سفید دیگری را با یک نقطه سیاه مشخص کنید. هر نمودی را جداگانه بررسی کنید. تاآنجاکه ممکن است بدون پلک زدن به دایرهی قرمز خیره شوید. سپس پلک زده و بهسرعت به صفحه سفیدی که نقطهی سیاه دارد خیره شوید. این کار را با لوزیهای زردرنگ هم امتحان کنید.
کنتراست همزمانی، پس تصویر و کنتراست معکوس زمانی اتفاق میافتند که فقط یک فام وجود داشته باشد. پدیده کنتراست مکمل رابطه نزدیکی با کنتراست همزمانی دارد. وقتی رنگهایی که دارای کنتراست مکمل هستن در کنار هم قرار بگیرند رابطه مکملی آنها تشدید میشود. یک نمونه آبی-سبز که روی قرمز قرار بگیرد سبزتر و روی نارنجی که قرار بگیرد آبیتر بهنظر میرسد.
رنگهایی که رابطه مکملی دارند حتماً نبایستی اشباع شده باشند تا بر شدت کنتراست بیفزایند. نمونههای تقریباً آکروماتیک با کمترین درجه کنتراست مکملی اگر در کنار هم قرار بگیرند هم آکروماتیکتر (رنگیتر) و هم متفاوتتر بهنظر خواهند رسید. اگر یک نمونه سرخ-خاکستری در کنار سبز-خاکستری قرار بگیرد، هر دو نمونه آکروماتیکتر دیده میشوند هرچه سرخ-خاکستری قرمزتر باشد، سبز-خاکستری هم سبزتر میشود.
تصویرC-16:کنتراست مکمل.کنتراست همزمانی هنگامی اتفاق می افتد که نشانه ای از فام وجود داشته باشد. در این جا مربع وسط وقتی روی خاکستری-قرمز و سبز قرار داده می شود کیفیت های متضادی به خود میگیرد.
کنتراست همزمانی و کنتراست مکمل آنقدر نزدیک به همند که گاهی اوقات مشکل است بگوییم کدام یک در حال رخ دادن است. تعداد کمی از آکروماتیکها صرفاً ترکیبی از سیاه و سفید هستند. برخی خاکستریها گرایش به آبی-خاکستری دارند، رنگ غالب برخی نارنجی یا قهوهای است. رنگهای بهاصطلاح خنثای نخودی، رنگ غالبشان گرم است و زرد-سبزهای مایل به خاکستری دارای رنگ غالب سبز هستند. اغلب زمانیکه فکر میکنیم در حال مشاهده کنتراست همزمانی هستیم در اشتباهیم و درواقع درحال دیدن کنتراست مکمل هستیم و چشم در حال تقویت رابطه مختصر مکملی است که خودبهخود هم وجود دارد.
رنگهای ثالثه (رنگهای مرتبه سوم) طبقه گسترده و تقریباً بیحد و حصری از رنگها را تشکیل میدهند. ثالث بهمعنای «مرتبه سوم» میباشد و رنگهای ثالثه به این صورت تعریف شدهاند: خاکستری یا قهوهای، ترکیبی از دو رنگ ثانویه و میدانیم که هر ترکیبی از دو رنگ ثانویه یعنی ترکیبی از رنگهای اصلی است.(تصویر C-11 را ببینید)
رنگهای ثالثه همچون نوعی سوپ رنگ میباشند که تمام مواد اولیه یعنی فامها را شامل میشوند و این در حالی است که هیچیک از فامها نسبتبه بقیه آشکارتر یا غالبتر نیستند، گرچه یک چشم ورزیده میتواند یک یا تعدادی از مواد اولیه (فامها) را تشخیص بدهد.
رنگی که با اضافه کردن مکمل آن ملایم شده اما هویت فام خود را حفظ کند دیگر یک رنگ ثالث نیست بلکه فام ملایم شدهاست. قرمزی که با اضافه شدن سبز ملایم میشود هنوز هم قرمز است. رنگهای ثالثه رنگهای خنثای کروماتیک هستند که نه فام قابل تشخیصاند ونه ترکیبی از سیاه و سفید. قهوهای کلمهای است که اغلب برای توصیف بسیاری از رنگهای خانواده نه سیاه، نه خاکستری و نه قابل تشخیص بکار میرود. (قهوهای غالباً محتوای فامی شدیداً گرمی دارد یعنی قرمز یا نارنجی) قهوهای یک فام نیست. ما بهجای رنگهای ثالثه میگوییم «قهوهای»، زیرا کاربرد متداولی دارد و به همان اندازه هم خاصیت توصیفی دارد. رنگها نمیتوانند کموبیش قهوهای باشند، اما ممکن است قهوهایها کموبیش قرمز، سبز، نارنجی و غیره باشند.
به نمونهای که هیچ فام قابل تشخیصی نداشته باشد آکروماتیک (بیرنگ) گفته میشود. خاکستریهای واقعی مخلوطی از سیاه و سفید هستند ممکن است در نگاه اول خاکستریهای واقعی کاملاً آکروماتیک بهنظر برسند، اما ازآنجاکه رنگدانهها بدون اشکال نیستند همیشه در همه نمونهها گرایشهای ناخواسته به رنگهای خاص وجود دارد. این گرایشها ممکن است گرم (قهوهای، قرمز یا نارنجی) یا سرد (آبی، بنفش یا سبز) باشند. گاهی این گرایشها آشکار و مشخص هستند، گاهی هم تا زمانیکه نمونه را با یک خاکستری متفاوت مقایسه نکنیم به سردی، گرمی یا حتی فام بهخصوص آن پی نمیبریم. وقتی خاکستریهای گرم و سرد را کنار هم قرار دهیم، کنتراست مکمل تفاوت آنها را بلافاصله قابلمشاهده میسازد. خاکستری مطلق مفهومی ذهنی است که توسط نظریهپردازان رنگ برای توصیف رنگ ثالثه عالی و خیالی -که در دسته فامهای قابلتشخیص وجود ندارند-بکار گرفته میشود. خاکستری مطلق از ترکیب سه رنگ اصلی یا بهعبارتدیگر از ترکیب رنگهای مکمل حاصل میشود. تمام محدودیتهای نور، ناظر و رنگدانهها خاکستری مطلق را بهصورت یک مفهوم ذهنی، و نه واقعیت، باقی میگذارند. اگر رنگدانهها بیعیب و نقص بودن و نشاندادن خاکستری مطلق ممکن میشد میتوانستیم با ترکیب بنفش و زرد، قرمز و سبز و یا آبی و نارنجی و خاکستریهایِ مطلقِ دقیقاً یکسانی برسیم. منطق بصری ما این اجازه را نمیدهد که تصور کنیم آویختهی میانی (حد وسط) هر یک از زوجهای بالا نتیجه مشابهی داشته باشد. چه میان رنگهای بین مکملها با استفاده از رنگ، کاغذهای رنگی یا در ذهن، نمایش داده شوند، چه نمایش داده نشوند، هر زوج مکملی یکرنگ ثالثهی کاملاً متفاوت با دیگری به بار میآورد. در دیدن رنگ با منطق بصری آمیختهی میانی (حد وسط) نارنجی و آبی با آویختهی میانی بنفش و زرد یکسان نخواهد بود. خاکستری مطلق بیشتر جنبه نظری دارد، تا واقعی.
منظور از تیره-روشنی میزان تیرگی و روشنایی نسبی یک نمونه میباشد. کنتراست تیره-روشنی چه فام حضور داشته باشد چه نداشته باشد اتفاق میافتد. فام، دایرهای و پیوسته، اما تیره-روشنی، خطی و تدریجی است. یک زنجیره از میان رنگهای تیره-روشنی که طیف تیره-روشنی نامیده میشوند دارای شروع و پایان مشخصی هستند. تیره-روشنی اولین و آسانترین مبحث قابلفهم در حالت آکروماتیک بدون حضور فام است.
سیاه کمترین نور را منعکس میکند (تیرهترین است)
سفید بیشترین نور را منعکس میکند (روشنترین است) .
قهوهای بینابینی، که از لحاظ بصری دقیقاً حد وسط سیاه و سفید است، دارای ارزش میانه است، نه روشن و نه تیره است.
یک طیف تیره-روشنی در ابتدا زنجیره از درجههای برابر بهنظر میرسد. اما در میان رنگهای برابر فاصله تیره-روشنی هر درجهای به اندازهی نصف درجه بعدی روشن و دو برابر درجه قبلی تیره است، پس منحنی روشنایی به تیرگی با درجات دوبرابر شوند افزایش مییابد. (مطالعات رنگِ «گوستاوفچنر» و قبلاز وی «ای. اچ. وبر» در قرن نوزدهم بر این پایه استوارند که چشم ما میان رنگهای برابر فاصله تیره-روشنی را نه به صورتی تصاعد حسابی(...،1،2،3،4،5،6) بلکه بهصورت تصاعد هندسی با درجات دوبرابر شونده(...،1،2،4،8،16،32) درک میکند. میزان تیرگی هر میانرنگ تیره-روشنی در یک زنجیره، دو برابر درجه قبلی و نصف درجه بعدی میباشد.)
تصویر : تیره-روشنی. چه فام باشد چه نباشد طیف تیره-روشنی از تیره به سمت روشن میرود.
تصویر: تیره-روشنی و تصویر. صرفاً اختلاف بین شکل و زمینهی آن است که شکل را قابلتشخیص میسازد. وقتی درجه نور شکل و زمینه مشابه باشند، دیدن تصویر مشکل میشود.
تنها کنتراست تیره-روشنی است که اجسام را از پسزمینهی آنها قابلتشخیص میسازد. فام و درجه خلوص تقریباً هیچ نقشی در قابلیت تشخیص تصاویر ندارند. طراحیهای سیاه و سفید، نوشتههای چاپشده و فیلم، سیاه و سفید هم کاملاً واضح هستند. افرادی که به یکی از انواع متعدد کوررنگی مبتلا هستند میتوانند جهان اطراف را بهخوبی ببینند زیرا کوررنگی در حقیقت یعنی «کور فامی» و فام هم عامل تعیینکنندهای در درک عینی یک تصویر نیست.
کنتراست تیره-روشنی شدت یا کیفیت ترسیمی یک تصویر را نشان میدهد. سیاه و سفید، که بالاترین درجات کنتراست تیره روشنی هستند، پرتوانترین تصاویر را خلق میکنند. وقتی کنتراست تیره-روشنی خیلی کم باشد دیدن تصویر هم مشکل میشود. وقتی هیچ کنتراست تیره-روشنی وجود نداشته باشد هیچ تصویر قابلمشاهدهای هم وجود نخواهد داشت. تشخیص تیرگی و روشنی نسبی در نمونههای آکروماتیک نسبتاً ساده است.
گهگاهی قضاوت درباره دو نمونه قهوهای نزدیک بههم که کدامیک تیرهتر یا روشنتر است کار مشکلی است که البته مشکل بودن این کار هم به دلیل محدودیتهای دید ما است.
همه تصاویر (سیاه و سفید یا رنگی) با چگونه قرار گرفتن تیره روشنیهای مختلف نسبتبه هم در یک کمپوزیسیون، خلق میشوند. با جابهجا کردن روابط تیره-روشنی، حتی اگر اشکال و فامها در یک کمپوزیسیون بدون تغییر باقی بمانند، میتوان تصویر متفاوتی را ایجاد کرد.
تصویرC-10: حفظ شکل.گرچه رنگ و شکل این پروانه ها متفاوت است، اما چون رابطه تیره-روشنی آنها یکسان استب به نظر میرسد که شکل همه آنها یکی است ولی رنگهای مختلفی دارند.
یک طرح را میتوان با چهار درجه تیره-روشنی خاکستری روی زمینهی سفید چاپ کرد. اگر بخواهیم تصویری را همانند تصویر دیگر اما با تیره-روشنیهای یکرنگ جدید ایجاد کنیم، رنگهای جدید باید روابط روشن به تیره و جایگیری خود را دقیقاً همانند نمونه اصلی حفظ کنند.
فامهای خالص و تیر-روشنی
حتی سطحیترین نگاهم به طیف بلافاصله این حقیقت را آشکار میسازد که رنگهای اشباعشده درجات تیره-روشنی متفاوتی دارند. تیره-روشنی با درخشندگی- خصلت انعکاس نور یکرنگ -مرتبط است. فامهای درخشان نور را منعکس میکنند، روشن هستند و دارای درجه تیره-روشنی بالاتری هستند. فامهای غیر درخشان نور را جذب میکنند، تیره هستند و دارای درجه تیره-روشنی پایینی هستند. شوپنهاور برای هرکدام از شش رنگ اشباعشده گوته یک مقیاس درخشندگی ارائه داد. او یک ارزش عددی برای بازتاب نور هر رنگ نسبتبه دیگر رنگها اختصاص داد (آلبرز 1963) :
قرمز |
نارنجی |
زرد |
سبز |
آبی |
بنفش |
6 |
8 |
9 |
6 |
4 |
3 |
او بالاترین عدد یعنی 9 را برای زرد، که درخشندهترین رنگ است، در نظر گرفت و برای بنفش که تیرهترین رنگ خالص است عدد 3 را انتخاب کرد. مقدار تیره-روشنی قرمز و سبز برابر است، آبی و نارنجی در مکان نسبی با دیگران قرار دارند. دایرهی رنگ گوته از کمانهای رنگی یک اندازه تشکیل شده بود، اما در دایره رنگ شوپنهاور هر کمان رنگی اندازه متفاوتی داشت. بعدها این دایره رنگ با کمانهای نابرابر پایهی یکی از نظریات اصلی ریاضی در زمینه هماهنگی رنگ گردید. (ایتن مفهوم ذهنی اعداد را به گوته نسبت میداد (ایتن 1961 و 1970) ، اما چنین چیزی در نظریه رنگ نیامده است. ظاهراً انتساب آن از سوی آلبرز به شوپنهاور درستتر است)
تصویر: تیره-روشنی و تصویر. شکل همه پروانههای بالا یکسان است اما تغییر جای تیره-روشنیها باعث شده که هر کدام متفاوت با دیگری جلوه کند.
از رنگها بهندرت با درجه خلوص کامل استفاده میشود، تقریباً همیشه رنگها را به یک یا چند روش ناخالص میکنند. سادهترین راه برای ناخالص کردن رنگهای خالص تغییر تیره-روشنی آنها با اضافه کردن سیاه یا سفید میباشد.
تصویر C-9: شش فام با میان رنگهای برابر فاصله تیره-روشنی
ناخالص کردن یکرنگ خالص با سفید یک رنگ سفید آمیخته به بار میآورد. رنگهای سفید آمیخته فام را حفظ کرده و معمولاً رنگ روشن را نتیجه میدهند. اضافه کردن مقدار زیادی سفید به فامها، رنگهای سفید آمیخته را نتیجه میدهد که فوقالعاده منعکسکننده نورند، اما بهزحمت میتوان فرم آنها را تشخیص داد. رنگهای سفید آمیختهی تند، بهعلت خصلت انعکاس نورشان میتوانند تجربههای رنگی شدیدتری نسبتبه فامهای اشباع شدهای باشند که این سفید آمیختهها از آنها مشتق شدهاند. بنفش که تیرهترین فام خالص است، با اضافه کردن سفید رنگینتر بهنظر میرسد، و همینطور است برای آبی، سبز و قرمز. شدت فام یکرنگ سفید آمیخته هر قدر هم که باشد دیگر یک رنگ اشباع شده نیست بلکه یک فام ناخالص است.
ناخالص سازی یک فام خالص با سیاه منجر به ایجاد رنگ سیاه آمیخته میگردد. (فام سیاه آمیخته اغلب اشتباهاً بهجای فام استفاده میشود مثلاً در این جمله: «آن سیاه آمیختهی قرمز، نارنجیتر از این یکی است» سیاه آمیخته کلمهای است که دربارهی تیره-روشنی توضیح میدهد و در توصیف نمونه رنگی که شامل یک فام به اضافهی رنگ سیاه است بکار میرود) رنگ سیاه همه طول موجهای نور را جذب میکند، پس رنگهای سیاه آمیخته تجربههای رنگی کاهش یافته هستند. سیاه، رنگ را با تیره و تار کردن آن ملایم میکند. شاید دامنه رنگهای سیاه آمیخته به اندازهی رنگهای سفید آمیخته شناختهشده نباشد، اما به همان اندازه گسترده میباشد. فام یا رنگ نمونهای را که کاملاً سیاه بهنظر میرسد میتوان با قرار دادن آن کنار نمونه متفاوتی از سیاه تشخیص داد. کنتراست همزمانی یا کنتراست مکمل حضور فام را بلافاصله آشکار میسازد. برخلاف فامهایی که کمی سفید آمیختهاند و با رنگهای اشباع شده اشتباه گرفته میشوند، درمورد فامهای کمی سیاه آمیخته بهندرت دچار چنین اشتباهی میشویم.
هیچ تعریف قانعکنندهای برای کلمهی تُن در واژه نامه رنگ وجود ندارد در واژهنامه:
The Random House Dictionary of The English Language
سه معنی پشتسرهم و مغایر با هم برای این کلمه ارائه میدهد: در تعریف نخست تن یعنی رنگ خالصی که با سیاه یا سفید ناخالص شده باشد (رنگ سفید آمیخته یا سیاه آمیخته) .
تعریف دوم میگوید که تن فامی است که توسط فام دیگر تقلیل یافته باشد (مثلاً: این یک تن آبی است، آن یک تن سبزتری است) .
تعریف سوم اینکه تن، فامی است که با خاکستری ملایم شده باشد. در هر تعریفی به تغییر فام برمیخوریم که هر کدام از این تغییر فامها با دیگری متفاوت است.
یک کلمه نمیتواند اختلاف در تیره-روشنی، فام و درجه خلوص را همه با هم دربرداشته باشد. اگر هم قرار است کلمه تن بکار رود باید با کلمات توصیفی دیگری همراه شود تا بهمعنای آن کاملاً پی برده شود: یک تن تیرهتر، یک تن آبیتر، یک تن خاکستریتر. که اگر کلمهی تن به این صورت استفاده شود مترادف کلماتی چون جسم یا نمونه میگردد. وقتی میگوییم یک تن آبیتر، یک تن ملایمتر یا یک تن تیرهتر درواقع مقایسهای را با دیگر تنها و نمونهها صورت دادهایم. تن در عبارت «پایین آوردن تن» واضحترین معنای خود را دارا است. پایین آوردن تن یک فام یعنی ملایم کردن و کاهش دادن درجه خلوص آن اما هیچکس در اشاره به رنگ از عبارت بالا بردن تن استفاده نمیکند.
اگر اکثر میانرنگهای سیاه آمیخته و سفید آمیخته یک فام را نشان دهیم طیف تیره-روشنی تک فام ایجاد کردهایم. در این طیف فقط یک فام حضور دارد.(تصویر C-9 را ببینید)
آرایش تک فام فقط شامل یک فام میشود که آن فام میتواند در قالب هر تعداد درجه تیره-روشنی نشان داده شود. فام خالص در این گروهبندی شاید موجود باشد شاید هم کنار گذاشته شود. درک و ترسیم طیفهای تیره-روشنی تک فام آسان است. تنها دشواری آن، همانند طیف تیره-روشنیِ سیاه-خاکستری-سفید، در تشخیص اختلافها در میانرنگهای تیره روشنی نزدیک بههم میباشد.
ظاهراً هیچکس در مجسم کردن یا تصویر کردن انواع رنگهای خالص سفید آمیخته مشکلی ندارد. ناخالص کردن هر رنگ با سفید خاصیت انعکاس نور آن را افزایش داد، آن را قابلمشاهدهتر میسازد. ازسوییدیگر، کاهش درجه خلوص با سفید، از خاصیت تحریک کنندگی و درنتیجه از خستگی آوری رنگ برای چشم میکاهد. بدلیل اینکه زرد اشباع شده بسیار روشنتر از فامهای دیگر است، میانرنگهای بین آن و فامهای دیگر نیز دارای اختلاف شدید در تیره-روشنی خواهد بود. متداولترین اشتباهی که در نشاندادن فامهایی که زرد را شامل میشوند (سبز و نارنجی ها) به چشم میخورد بکار گرفتن این فامها بهگونهای است که بهنظر میرسد با زرد ناخالص شدهاند تا با سفید. یکرنگ سفید آمیخته با اضافه شدن سفید و روشنتر شدنش هویت رنگی خود را حفظ میکند، اما اضافه کردن زرد به یک نمونه سبز یا نارنجی نهتنها تیره-روشنی، بلکه فام آن را هم تغییر میدهد.
درک و ترسیم سیاه آمیختهها کمی دشوارتر است. بسیاری سختی کار را بهویژه در پیوند دادن زردها و نارنجیها با سیاه آمیختههای آنها میبیند. تصور ترکیبات زرد و نارنجی بسیار دشوار است، زیرا ماهیت اساسی زرد درخشش زیاد -یعنی دقیقاً در مقابل تیرگی- میباشد. بااینوجود نشاندادن دامنه کامل تیره-روشنیها زرد و نارنجی از تقریباً سفید به تقریباً سیاه همچون دیگر رنگها میسر است.
تشخیص اینکه از دو نمونه آکروماتیک کدامیک روشنتر یا تیرهترند چندان مشکل نیست. تشخیص اینکه کدام یک از ۲ نمونه یک فام واحد روشنتر یا تیرهترند نیز به همان اندازه ساده است. تعیین روشنی و تیرگی نسبی بین ۲ نمونه زمانی دشوار میشود که نمونهها فامهای متفاوتی داشته باشد. مقایسه فامهای گرم و سرد دشوارتر و از همه اینها دشوارتر زمانی است که فامها مکمل هم باشند.
بسیاری از مشکلات مطالعه رنگ در تعیین تیره-روشنی برابر در رنگهای متفاوت بروز میکند، بهخصوص تعیین تیره-روشنی برابر در رنگهای مکمل یکی از مشکلترین قسمتهای تشخیص رنگها میباشد. از بین رنگها فقط قرمز و سبز اشباع شده هستند که با تیره-روشنی برابری شروع میشوند. اما اگر بخواهیم تیره-روشنی فامهای خالص دیگر را برابر سازیم، باید حتماً یکی را روشنتر یا تیرهتر کنیم. اضافه کردن مقدار زیادی سیاه به زرد آن را به تیرگی بنفش و اضافه کردن مقدار زیادی سفید و بنفش آن را بهروشنی زرد میرساند.(تصویر C-9 را ببینید)
یک ورق کاغذ مشاهده، ۲ نمونهای که باید مقایسه شوند را از یکدیگر تفکیک کرده و کار مقایسه را آسانتر میسازد.
تصویر: کاغذ مشاهده. هر ورق کاغذ سفیدی که سوراخی در وسط آن ایجاد کرده باشید، کاغذ مشاهده مناسبی است. از آن بهمنظور جدا کردن نمونههای رنگی برای مقایسه استفاده کنید.
هر طیفی را میتوان بهصورت جدولی ترسیم کرد که ۶ رنگ را با درجات تیره-روشنی برابر فاصله آنها نشان دهد. در این جدول هر ردیف افقی، ۶ فام را با تیره-روشنیهای برابر نشان میدهد، هر ردیف عمودی هم نشانگر فام واحدی است با میان رنگهای برابر از نظر تیره روشنی.(تصویر C-9 را ببینید)
جدول مذکور میتواند هر تعداد درجه داشته باشد، اما آسانترین شیوه ترسیم ها استفاده از ۵، ۷ یا ۹. ازآنجاکه رنگهای خالص فواصل تیره روشنی منظمی ندارند، ترسیم یک جدول ۶ رنگی با تعداد کمی از میانرنگهای تیره-روشن تنها زمانی ممکن است که برخی رنگهایش در قالب سیاه آمیختهها یا سفیدآمیخته ها ظاهر شود، نه بهصورت رنگهای خالص.
ناخالص کردن یک رنگ اشباع شده با سیاه یا سفید در تیره-روشنی یا انعکاس نور آن رنگ تغییر به وجود میآورد. به درجه تیره-روشنی شدت نور نیز گفته میشود. آخرین کیفیت توصیفی رنگ -درجه خلوص-به تغییرات شدت فام یا کنتراست بین کدر و واضح میپردازد. رنگ اشباع شده رنگی است که کاملترین و بیشترین نمود از یک فام را ارائه دهد. درجه خلوص یک اصطلاح نسبی است. رنگ اشباع شده رنگی است که در نهایت رنگین بودن خود باشد. وقتی درجه خلوص کاهش مییابد، رنگ ممکن است هویت رنگی خود را حفظ کن -تیره-روشنیاش را حفظ کند-اما از وضوح آن کاسته شود. دو نمونه قرمزرنگ میتوانند دارای تیره-روشنی برابر بوده و درعینحال یکی واضحتر و دیگری کدرتر یا ملایمتر از دیگری باشد. تا زمانیکه یک نمونه هویت فام اصلیاش را نگهدارد یک فام ملایم شده یا کدر شدهاست. اما وقتیکه یک نمونه هویتش را بهعنوان یک فام از دست داد یک رنگ ثالثه بشمار میآید.(تصویر C-11 را ببینید)
(یک وضع سابقهدار که منجر به بحث شده و از اختلافها در تیزبینی و مفهومهای ذهنی از رنگ ناشی میشود این است: قهوهای یک فرد، نارنجی سوخته فرد دیگری است)
گاهی از درخشش بهعنوان کلمهی مترادف برای درجه خلوص استفاده میشود روشنی نیز با کاربرد متداول آن برای توصیف رنگهای سفید آمیخته پرتوان، واضح و منعکسکنندهی نور استفاده میشود. اگر قرمز-بنفش را با کمی سفید ناخالص کنیم رنگ روشنتری نسبتبه قرمز بنفش خواهیم داشت اما رنگ جدید دیگر یک رنگ اشباع شده نیست. شاید رنگهای ناخالص شده با سفید روشن باشند، اما اشباع شده نیستند. اگر در جستجوی کلمه مترادفی برای درجه خلوص باشیم، شدت فام بهترین و دقیقترین گزینه است.
یک راه برای تغییر شدت فام یا درجه خلوص یک رنگ بدون تغییر تیره-روشنی این است که آن را با یک رنگ خاکستری که درجه تیره-روشنی برابری با آن داشته باشد ناخالص کنیم وقتیکه یک نمونه نارنجی خالص کنار یک نمونه خاکستری با همان درجه تیره-روشنی قرار بگیرد، نارنجی و خاکستری میتواند در یک ترکیب مادر-فرزند، رنگهای مادر باشند. حد وسط بین خاکستری و نارنجی، یعنی خاکستری-نارنجی از رنگهای مادر تیرهتر یا روشنتر نخواهد بود، بلکه فام ملایمی خواهد بود که از نارنجی خالص کدرتر و از خاکستری خالص درخشانتر (کروماتیکتر) است. هر فام خالص را میتوان با این شیوه ناخالص نمود. نتیجهی ترکیب خاکستری و رنگ دیگر حتماً نمیبایست حد وسط بین این دو رنگ باشد. فامها را میشود خیلی کم یا بسیار زیاد خاکستری نمود، درحالیکه هویت رنگی خود را حفظ کنند.
تصویر C-12: رنگهای خالص که با رنگ خاکستریِ برابر با تیره-روشنی خود ناخالص شده اند، گرچه شدت فامی خود را از دست میدهند اما به همان درجه از تیره-روشنی باقی می مانند.
راه دوم برای کاهش درجه خلوص رنگ خالص، اضافه کردن مکمل به آن است. اضافه کردن مکمل، درجه خلوص را از دو راه کاهش میدهد : اول آنکه کروما (شدت رنگ) کاهش یابد (فام ملایم میشود) و علاوهبر آن تیره-روشنی نیز کاهش مییابد( نمونه، روشنی خود را از دست میدهد). خنثی کردن رنگها با افزودن مکمل آنها در تمام دامنه رنگها از رنگهای ملایم شده گرفته تا رنگهای ثالثه نتیجه میدهد. اضافه کردن مکمل برای کاهش درجه خلوص و یا تیره کردن رنگهای واقعی شیوهای سنتی است که تقریباً در همه مدیومها کاربرد دارد. زمانیکه یک رنگ خالص حتی با مقدار کمی از مکمل خود ناخالص شود، روشنی خود را از دست میدهد، زیرا طول موجهای بیشتری توسط این ترکیب جذب میشوند. در ترکیب کردن رنگدانهها رنگهای خالص با اضافه کردن مکمل ایشان ملایمتر و تقریباً بدون استثنا تیرهتر میشود. (تصویر C-11 را ببینید)
رنگهایی که با مکملشان ناخالص شدهاند نسبتبه رنگهایی که با افزودن خاکستری ناخالص شدهاند، بخش بسیار گستردهتری از تجربهی بصری ما را تشکیل میدهند. جهان واقعی اطراف ما یک تجربه رنگی است، نه سیاه و سفید. سفید و سیاه خالص در طبیعت به ندرت یافت میشوند. ایتن به این نکته اشاره میکند که زمانی که میوههای نرسیده و سبزرنگ رسیده میشوند و به قرمز میگرایند یا با تغییر رنگ برگها از سبز به قرمز روشن در پاییز، طبیعت چنان رنگهایی را که با آن هنرمندی درهم آمیخته اند به ما مینمایاند.(ایتن 1970)
مهم است که به یاد داشته باشیم که تصاعد و ترتیب درجات بین مکملها لزوماً با نتایج ترکیب رنگها همخوانی ندارد. بهعنوان مثال وقتیکه درجات بین زرد و بنفش بهصورت بصری معین میگردند، بنفش بلافاصله ملایم و متمایل به خاکستری میگردد، اما همونطور که دو مکمل به سمت مرکز آکروماتیک میروند روشنتر میشود. در ترکیب رنگدانههای واقعی، رنگ بنفش بهعلت اینکه ترکیب طول موجهای بیشتری را جذب میکند تیرهتر میشوند، یا شاید هم برعکس این اتفاق بیفتد، یعنی رنگدانههای زرد آن را روشنتر گردانند. نتیجهی نهایی بستگی به ویژگیهای ترکیبی مدیوم دارد.
منبع: کتاب درک رنگ