نگارگری های عامهپسندانهی افسانههای ایرانی بهجای آنکه توجه کارشناسان و متخصصان را به خود معطوف کنند، بیشاز همه نگاههای ساده و بیآلایش مردم کوچه و بازار را مخاطب قرار میدهند. آنها ما را بهدقّت و توجهی دوستانه، خوشایند و آمیخته با صداقتی محتمل فرامیخوانند. این نقاشیها، فراسوی ظاهری خشک و صریح، ما را فروتنانه به کشف یک ژرفای انسانی اصیل که به واسطه ذکاوتی درخشان در نگارگری به نمایش گذاشته شده، دعوت میکنند.
نقاشی دیواری عامیانه در آغاز قرن نوزدهم در ایران ظهور کرد. صاحبان قهوهخانهها و چایخانهها بهمنظور جذب مشتری بیشتر، تصمیم به نقل و روایت کلامی و تصویری داستانها و افسانههای ایران باستان میگیرند و بهواقع، بدون زیرکی آنان نقاشی دیواری احتمالاً هرگز باغها را ترک نمیکرد؛ اینچنین است که همراهی و مشارکت نقالان و نقاشان شکل میگیرد. آنان هنری غنی و پویا را با چند دهه پیشی گرفتن، مانند داستانهای مصور و دوران سینمای صامت، به وجود آوردند.
این جریان را بهراحتی میتوان تصور کرد: در آغاز، نقال برای جلب توجه مخاطبان خود، بر یک صحنهی اصلی که تنها در پردهای واحد و خیلی بزرگ بهنمایشدرآمده است، تکیه میکند؛ آنوقت برای غنابخشیدن به کلام خود، به سراغ چندین نقاشی میرود که زمانهای متفاوتی (در سینما سکانس نامیده میشود) را از یک داستان به نمایش میگذارند؛ درنهایت، برای تأثیرگذاری بیشتر، ترکیبی از داستانهای فرعی را بهصورت همزمان و بر یک پرده بکار میگیرد که از روایتهای تصویری مربوط به ایتالیاییهای نخستین نشأت میگیرد، یا از روش پشتسرهم قرار دادن صحنههای کادربندی و شمارهگذاری شده به یاری میطلبد.
الی فور میگوید: «محروم کردن یک هنر از یک سرچشمه، بهمعنای خشکاندن همزمان تمامی سرچشمههای آن است» . با وجود این، آیا در تمامی طول تاریخ هنر، قریحه و شور مردمی سرچشمه نوزایی و شاهدی بر استمرار آدمی نبوده است؟ بهدرستی فناوریهای هنرمندان خبره در زمینه «نقاشی قهوهخانه» -که بهسرعت به اماکن عمومی، بازارها و تمامی محلههای پرجمعیت، کشیده شدهاند-از تمامی ابزارهای شناخته شده هنر تصویری بهره میگیرند.
در این آثار میتوان ترکیبهایی به سبک «باروک» را با ظرافتی خاص مشاهده کرد: نقاشی دوبعدی در کنار کادربندی عکاسی، اکسپرسیونیسم بههمراه عرفان تجریدی، رفتوآمدی میان صلابت بیزانسی و فانتاستیک، و حتی سوررئالیسم. اما در جاییکه هدف اصلی برای این نقاشان روایت کردن داستان است، جدال میان مکتبها چه اهمیتی دارد.
تمامی این سبکها، تکنیکها و حتی الهام گرفتن، تبدیل به ابزاری مفید برای رسیدن به این هدف میشوند.
شایان ذکر است، نقاشان قهوهخانهای، آموزشدیده و شیفته هنر محض نبودهاند. این هنرمندان خود آموخته و از طبقه متوسط و حتی گاهی بیخانمان، بههمراه گروه خود در قهوهخانهای که با آنان سرپناه و غذا میداد، ساکن میشدند و آنجا را میآراستند و نقاشی میکردند. آیا میتوان شرایط بهتری را برای یک ارتباط صمیمی میان مردم به مثابه آفریننده و نگاهبان سنتهای شفاهی، با هنرمندی که آنها را جاودانه و تجدید میکند، تصور کرد؟ این هنرمندان بهعنوان فرزندان مردم، همواره و برای مردم دست به آفرینش میزدند. بااینهمه، حکایاتی که الهامبخش نقاشان قهوهخانهای بوده و هست، در آثار بزرگترین شاعران ایرانی از قرن یازدهم تا به امروز یافت میشود. حضور آثار حماسی، مذهبی یا خیالی آنان در میان مردم، نسبت به آن آثار شاعران فرانسوی، بهوضوح بیشتری دیده میشود: کیست که با افسانههای پادشاهان شاهنامه فردوسی، داستانهای دلنشین یوسف و زلیخای جامی یا اخلاقیات الهینامه عطار و دیگر شاهکارهای ادب فارسی آشنایی نداشته باشد؟
نقاشی عامیانه از میراث مشترک ملتی کهن متشکل از دهقانان، پیشهوران و مردم کوچه بازار سخن میگوید، مردمی که اجازه نمیدادند کوچیکترین ماجرا و حادثهای به دست فراموشی سپرده شود، و به سرمستی و احساس پنهان در داستانهایی که از زمان کودکی خود بارها و بارها نقلشده، خیلی علاقهمند بودند. مضمون اصلی این افسانهها به سه موضوع میپردازد: پهلوانی، مذهبی و تخیلی. از میان آثار برجسته پهلوانی باید به دلاوریهای پهلوان ایرانی رستم، اشاره کرد، همان کسی که بر اسفندیار شکستناپذیر چیره شد، بر چینندهی ظلم و ستم بود و متأسفانه فرزند خود، سهراب را به دست خویش و بهاشتباه به قتل رساند. دربارهی مضامین مذهبی، میتوان به زندگی درخشان امام حسین علیهالسلام و فجایع کربلا که طی آن امام و خاندانش قتلعام شدند، اشاره کرد. در ارتباط با موضوعات تخیلی، بخش اعظم این داستانها به ماجراهای یوسف زیباروی که برادران حسودش او را میفروشند و ابراز عشق ملکه زلیخا به وی، میپردازند. باید اعتراف کرد: آفریدن تصاویری زنده، رنگارنگ، پایدار و سرشار از صحنههای کوچک و رؤیاهای ساده، نیازمند چنین خمیرمایه شگفتانگیز و غنی است. بههمین علت است که این نقشونگارهای پاک از هر غلوغش، احساسات بیننده راستین را برمیانگیزاند و در این راه تا حد بزرگترین آثار غربی توفیق مییابد، هرچند باید در قیاس نقاشی قهوهخانهای با گرایشهایی از ایندست احتیاط کرد. اگر پاکی هانری روسو غریزه انسانی ژرفی را به نمایش میگذارد، و جنبه درونگر فردی آن را آشکار میکند، اما نقاشی عامیانه ایرانی، بهصورت غریزی، معرفتی جمعی را بیان میکند. این نقاشیها تفسیرکننده مردمی است که از میان آنان برخاسته، و راوی افسانهها، اسطورهها و ایمانشان است. بههمین دلیل، نه تنها تحت تأثیر غرب نیست بلکه استمراربخش سنت گرانسنگ ایرانی هم هست (با ملاحظه نقاشیهای دیواری دوره صفویه و قاجار، در این زمینه شکی باقی نمیماند) .
بدین ترتیب، با مرور ۱۵۰ سال آفرینش بیوقفه، این نوشتار در پی آن است که بیشتر به حقیقت شاعرانه این آثار بپردازد تا به ابداع شکلی و نوآوری روایی. البته همانند آثار عامیانهی غربی، بیان آن برمبنای پیشینه تکنیکی و آکادمیک نیست؛ اینچنین است که میتواند ناخواسته رشته سخن را به دست ناخودآگاه خویش بسپرد. اما نقاشی قهوهخانهای، در چهارچوب و کلیشهای استوار و محکم، برخاسته از آرمانگرایی ویژه در روح ایرانی، محصور شدهاست: هنرمند آنچه را طبیعت در قالب تقدیر-حتی تواتر اتفاقها-از ما پنهان میدارد، آشکار میکند. نقاش یا شاعر، بهجای آنکه در دنیای خیالی خود، بیوفایی طبیعت را به ما نشان دهد، درواقع جوهرهی آن را آشکار میسازد؛ گلی از میان گلها، زنی در میان زنها، جنگجویی یا اسبی آنطورکه تقدیر از ما دریغ میدارد، اما به صورتی که در عالم واقع در یک نظم ذهنی مسلم یافت میشود.
تابلو شکار بهرام گور رقم قوللر آقاسی
بنابراین نقاشی عامیانه ایرانی، در جستوجوی دائمی کلیشههای آرمانی، مایل است از روی تعمد به ترجمانی راستین از یک حقیقت متعالی تبدیل شود. اما این امر غیرشخصی به انکار کردن آن ذهنیتی که ماهیت آن را رقم میزند، نائل نمیشود. برای درک این موضوع، کافی است توجه خود را به آثاری از ایندست معطوف کرد: جذابیت خشن تابلو شکار بهرام گور کاری از حسین قوللر آقاسی، درخشندگی، فضا و پویایی تابلو نبرد رستم و اسفندیار از شخصی بنام اسماعیل، صلابت یوسف و بانوان مصر اثر شخصی ناشناس که بهطرز ماهرانهای رنگآمیزی شده، ژرفای رازآلود پردههای محمد مدبّر در ارتباط با زندگی امام حسین علیهالسلام و دادرسی نهایی بیشک گاهی تکنیک بهکاررفته شتابزده است و از نقاشی به نقاشی دیگر و از فردی به فرد دیگر، از تنوع آن کاسته میشود. باوجوداین، فضای پردهی نقاشی، به لطف و مدد احساسات و قوه محرکه هنرمند بهنحوی بیپایان در حال تغییر و دگرگونی است. چنان است که گویی از این نقاشیها، آهنگی به گوش میرسد؛ چون پردهی نقاشی در شکوه ظاهری آن خلاصه نمیشود: این موضوع با لرزش وجودی نافذ در ژرفای اسرارآمیز ناخودآگاه آغاز میشود و تا مرزهای نا ناشناخته پیش میرود. حال چطور میتوان در مقابل میل بهدنبال کردن این حقیقت گریز پای و رمزآلود در نقاشیهای عامیانهی افسانههای ایرانی که تابه امروز بدرستی کشف نشده، مقاومت کرد؟
اندک هستند فارسیزبانان که پساز دیدن آثار روایت پردازی افسانههای پهلوانی از سوی نقاشی عامیانهی عصر قاجار سر تحسین فرود نیاورند و دقیقاً ندانند هنرمند چه کسی را به تصویر میکشد یا چه برههای از تاریخ را بیان میکند. برای یک غربی، این موضوع تنها درصورتی قابلدرک است که یک ادیب قرن هفدهم را در فرانسه تصور کند که با اولین نظر به تزیینات دیواری کاخ ورسای، پهلوانان اسطورهای خیالی را شناسایی میکند. از همین روست که بسیاری از مردم ۵۰ هزار بیت شاهنامه فردوسی را کاملاً میشناسند و این ابیات بهعنوان حافظهای مکتوب، از سوی بسیاری از جوانان در جستوجوی پهلوان ایدهآل خود، شوالیهی بیباک زمانهای قدیم، پهلوان ملی رستم و پادشاهان افسانهای که دلاوریهای آنان در غرب و خیال آنها جا دارد، زنده میشود.
بههمین دلیل است که نقاشیهای عامیانه از جوهر مایهای غنی و پربار سرچشمه میگیرد و شخصیتی مانند رستم در الهام بخشیدن به نقاشان قهوهخانهای نخستین جایگاه را به خود اختصاص داده است. درواقع، همانند آشیل یونانی، زیگفرید آلمانی، رولند فرانسوی، رستم هم برای ایرانیان تقابلی قهرمانانه و درآمیخته با توانایی و شجاعت را تداعی میکند.
بسیاری از تابلوهایی که دلاوریهای وی را حکایت میکنند-متشکل از هزاران داستان مشهور-هنوز در زورخانهها (ورزشگاههای سنتی ایرانی) تعلیم داده میشوند. در ارتباط با بقیه این تابلوها، اینموضوع را نمیتوان منکر شد که برخی از آنها تنها برای تزیین دیوار یک سالن ورزشی نقاشی شدهاند و به مرشد در هرچه بهتر بازگو کردن این دلاوریها کمک میکند.
این آثار شامل حکایات ذیل میشود: جنگ میان هفت لشکر جمعآوری شده از سوی شاه افراسیاب که در آن رستم بهتنهایی و بدون اسب، در نبردی فوقالعاده با اشکبوس نیرومند، او را با یک پیکان از پا درمیآورد؛ نبرد رستم با اسفندیار: رستم که طی مبارزه اول زخمی شده، از طریق پرندهی جادویی، سیمرغ، بر آسیبپذیری اسفندیار به واسطه تیری دوسر از گیاه گز که میبایست آن را به چشم وی مینشاند آگاه میشود و همین امر باعث پیروزی رستم بر اسفندیار در نبرد دوم میشود؛ از میان این آثار، معروفترینشان مربوط به دربار سلیمان و پیروزی بر دیو سفید است که رستم به نشانه پیروزی، سر آن را بههمراه کلاه خودش به نزد وی میبرد؛ در آخر نبرد او با سهراب است و درماندگی بیاندازه اش زمانیکه با دیدن بازوی قربانی خود و شناختن بازوبند اهدایی خویش به زنی که با وی در خاک دشمن ازدواجکرده، میفهمد شخصی را که تا حد مرگ زخمی کرده، پسر خود اوست.
کشته شدن دیو سپید به دست رستم
بارگاه سلیمان
داستان دیگری که فردوسی نقل میکند و نقاشان معروفی از آن الهام میگیرند داستان سیاوش سیاهبخت است که بارها مورد هدف دسیسههای مختلف قرار میگیرد و در نهایت، به قتل میرسد: سیاوش فرزند پادشاه کیکاووس بود و از سوی نامادری خود محکوم میشود برای اثبات بیگناهیاش، در معرض آزمون آتش قرار میگیرد. سیاوش از آن آزمون، سربلند و بیهیچ آسیبی بیرون میآید و متهم کننده خود را شرمسار میکند. سیاوش ازآنجاییکه از رفتار پدر خود ناامید شده، به دربار افراسیاب پناه میبرد و در آنجا با فرنگیس دختر پادشاه ازدواج میکند؛ متأسفانه، دسیسهها و حسادت درباریان وی را به هلاکت میرساند و افراسیاب دستور اعدام وی را در حضور فرنگیس صادر میکند. کمی بعد، کیخسرو، به انتقام خون سیاوش، به افراسیاب اعلام جنگ میکند و سر وی را از تن جدا میسازد.
بارگاه کیخسرو
حکایت دیگری که از سوی فردوسی نقل میشود، داستان ایرج است که به واسطه نقاشان قهوهخانهای برای عام به نمایش درمیآید: فریدون، از خاندان نیمه افسانهای پادشاهان عادل ایران، سه پسر به نامهای ایرج، سلم و تور داشت که فرمانروایی خود را میان آنان تقسیم کرده بود. وی ایران، بهترین منطقه را به ایرج که از همه جوانتر بود و توران (آسیای مرکزی) را به تور بخشیده بود. تور و سلم که از این تقسیم ناراضی بودند، به ایرج حمله کردند و با وجود تمایل وی به صلح، او را هلاک ساختند. نتیجه این قتل جنگ ایرانیان بر ضد تورانیان و مردم آسیای صغیر و انتقامگیری شاهزاده، نوهی ایرج، میشود که سرهای تور و سلم را برای فریدون سالخورده میبرد.
انتقام گیری از سلم و تور
حکایت دیگر، اقدام شجاعانه و تأسفبرانگیز پسر رستم، فرامرز، برای دفاع از یاد و خاطره پدر خود، بر ضد بهمن پسر اسفندیار و پادشاه ایران است؛ و در پایان، داستان تقریباً خیالی از رقابت و عشق بهرام گور و گل اندام است: گل اندام، نوازنده چنگ، بهرام گور را به مبارزهطلبی فرا میخواند و از وی میخواهد طی شکار، همزمان پای جلو و گوش یک غزال را سوراخ کند. به باور گل اندام، «تنها تمرین و ممارست منجر به کمال میشود» و بهرام که از جسارت وی به خشم میآید، تمامی وسایل آسایش و راحتی را از وی دریغ میکند. اما چند ماه بعد، بهرام، گل اندام را درحال حمل گاوی بر شانههایش و بالا رفتن از ۴۰ پله یک معبد مییابد : گل اندام، زمانیکه حیوان گوسالهای بیش نبود، آن را بر شانههایش قرار داده بود؛ و حالا که گوساله به گاوی تبدیلشده بود.
در پایان، باید اذعان داشت: حکایت پهلوانان خلقشده به دست فردوسی و به تصویر کشیده شدن به دست نقاشان عامیانه درعین سادگی و غنی بودن، محتوای عمیق از فرزانگی دارد که به حقیقت ازسوی نقالان قهوهخانه مورد احترام قرار میگیرد و تجلی آن را میتوان در اشعار فردوسی (هومر ایرانی) بهوضوح مشاهده کرد.
منبع: کتاب نقاشی قهوه خانه گزیده مقالات و گفتگوها