بر گذرای زمان در جای جای سرزمین گهر پرور ما انسانهایی بزرگ پرورش یافتهاند. انسانهایی که چون گوهرهای نهفته در اعماق اقیانوسها، تنها جز معدودی، فرصت و امکان درخشش نداشتهاند.
بزرگان علم و ادب و هنر که صفحات تاریخ ما را به نامهای خود مزین ساخته و نقشی عظیم در اعتلای فرهنگ و تمدن ایران اسلامی ایفا کردهاند، همواره از ویژگیهای روحانی و سجایای انسانی برجستهای برخوردار بوده و تلاش در پاسداری از مروارید انسانیت را در صدف وجود خود داشتهاند. اینان با بهرهگیری از تلألؤ این گوهر بی زوال و در پرتو نور ایمان، موفق به خلق آثاری آسمانی و جاودانی شدهاند، آثاری که بندیان زمین را شوق پرواز به سوی رهایی و روشنایی میبخشد. وقتی به تاریخچه هنر میهن اسلامیمان نظر میافکنیم، نام بزرگانی چون بهزاد، میر سیدعلی، رضا عباسی، صفیالدین ارموی، اسحاق موصلی، ابن مقله، ابن بواب، میرعماد، درویش عبدالمجید، و دهها و دهها نفر دیگر را در لابهلای صفحات پربار آن در تلألؤ میبینیم، اما هرچه زمان به دوران معاصر نزدیک میشود گویی نظام خودکامگی میخواهد چهره هنر و هنرمند را بیشاز پیش در غباری تیره از گناه بپوشاند. گرچه هنر از مرزها و سیاستها میگذرد، اما اثر هنری همواره مبین نوع ذهنیت هنرمند بودهاست، هر چه این بینش پاکتر و پالایش یافتهتر باشد، نتیجهای روشنتر و والاتر دارد، زیرا هنر نشأت یافته از فطرت الهی انسان است که از طریق بیان احساس و اندیشه هنرمند به منصهی ظهور میرسد.
افسوس که اکثراً دربارها و قصر خانها و شاهان و ثروتمندان سدههای اخیر بهترین جولانگاه هنرمندان بودهاست، هنرمندانی که هر چند با عشق زیستهاند اما بعضاً در بند هواهای نفسانی خود گرفتار بودهاند.
دراینمیان هنرمندانی مردمی نیز بودند که جایگاهی شامخ در جامعه و در میان مردم یافتند، مساجد و مدارس و زیارتگاهها محل عرضه آثار هنری این قبیل هنرمندان قرار گرفت و میبینیم که چگونه این اماکن مقدس برای همیشه بهعنوان نمایشگاههای هنر آسمانی آن بزرگان درآمده است.
با این مقدمات به شخصیت استاد کمال الملک که موضوع این مقاله است میرسیم. گرچه پیرامون زندگی شرح حال و سالشمار رویدادهای مهم حیات پربار استاد و مقامش در نقاشی بهویژه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی بیشاز دهها مقاله و رساله نگاشته شدهاست، معذلک در این مختصر نگاهی گذرا بر زندگی وی خواهیم داشت.
صورت محمدحسین فروغی «ذکاءالملک»، رنگ روغن روی کرباس
کمالالملک از خاندانی هنرمند برخاست. عموی او میرزا ابوالحسن خان غفاری (صنیعالملک) از مهمترین نقاشان قرن سیزدهم هجری قمری ایران است و در نقاشی تک چهرههای آبرنگ و مجالس جمعی نظیر نداشت. پدر کمال الملک میرزا بزرگ غفاری کاشانی، خود نقاشی بنام بود و برادرش ابوتراب غفاری از نقاشان بسیار مستعد و چیرهدست زمان خود بهشمار میرفت. نامبرده در زمینه نقاشی برای چاپ سنگی تبحر فراوان داشت. کمالالملک در نوجوانی به دارالفنون تهران وارد شد و در همانجا بود که فراگیری نقاشی را نزد مرحوم مزیّن الدّوله آغاز کرد. مزیّن الدّوله که نقاشی مشهور بود، نظیر ابوالحسن خان غفاری (صنیعالملک) به اروپا رفت و آثار هنری هنرمندان غربی را از نزدیک مطالعه کرده و بهاصطلاح نقّاش فرنگیساز بود. آموزش کمالالملک آنقدر موفقیتآمیز بود که پساز اندک زمانی به دستگاه سلطنتی فراخوانده شد و دیری نگذشت که به سمت نقاشباشی منصوب گردید. کمالالملک طی سالیان دراز کار خود، در دستگاه ناصرالدینشاه قاجار بخشی از مهمترین آثار خود را به وجود آورد و هر چه بر تجربه و مهارت او افزوده شد آثاری پخته تر و کاملتر از دست او پدید آمد. موضوع کارهای این دوران او که تا سال ۱۳۱۳ هجری قمری یعنی سال کشته شدن ناصرالدینشاه، تداوم یافت، شمایل، تک چهرههای اشخاص و اماکن اطراف او بود. در کنار اینها، مناظری از اردوهای سلطنتی که کمالالملک نیز بههمراه میرفت، یا باغها و شکارگاهها و بخشهای مختلف عمارات و کاخها بر روی بوم میرفت.
فالگیر یهودی بغدادی، رنگ روغن روی کرباس
آثار این دوره کمالالملک بازگوکننده دلمشغولیهای او و علاقهاش به کشف قواعد و قوانین نقاشی رنگ روغنی است. او در این راه چنان پیش رفت که حتی قواعد ریاضی و هندسه مناظر و مرایا (پرسپکتیو) را خود آموخت و با دقت و هوشیاری تمام بهکار میبرد. استاد کمالالملک در لطافت کاربرد قلم مو و بهکارگیری رنگهای زنده و شفافی که هنوز در ادامهی سنت رنگآمیزی مکتب زند و قاجار صورت میگرفت، مرتبت و رتبه او را در قیاس با هنرمندان معاصرش بسیار فراتر قرار داد.
پساز مرگ ناصرالدینشاه کمال الملک امکان ادامه کار در دستگاه مظفرالدین شاه را غیرممکن یافت و به اروپا سفر کرد. این سفر که ۳ سال طول کشید از حیث درک و دریافت نکات فنی آثار هنری اساتید بزرگی چون رمبراند و تی سین برای او بسیار مغتنم بود و کپیهای متعددی که حاصل این دوران است بازگوکننده وسواس و علاقه و امانتداری او نسبت به آثار هنرمندان بزرگ اروپایی است. در همین سفر چندی نیز معاشر فانتین لاتور فرانسوی شد که از نقاشان نسبتاً مهم نیمه دوم قرن نوزدهم اروپا بود.
پساز مراجعت و سفری به عتبات که حاصل آن چند اثر بسیار معروف اوست در تهران ماندگار شد و با آغاز انقلاب مشروطیت، او که با دلزدگی از دستگاه مظفرالدین شاه قاجار آخرین قیدهای وابستگی چندین ساله خود را گسسته بود بهنحوی ضمنی و عملی همگام مشروطه طلبان شد. آثاری نظیر تک چهره سردار اسعد بختیاری و عضد الملک نشانه این علاقهی جدید بود.
میرزا هادی خان خوشنویس، آبرنگ روی کاغذ
کمالالملک که در کنار خلق آثار هنری خود به تعلیم نقاشی هم میپرداخت از این زمان بهنحوی جدیتر تعلیم را آغاز و هنرستان کمالالملک را تأسیس کرد. او با شوقی بیحد و مهربانی و التفاتی کمنظیر شاگردانی را که به خدمتش میآمدند میپذیرفت و تعلیم شان میداد. او در سال ۱۳۰۷ شمسی خدمت بزرگ فرهنگی را به دلایل مختلف رها کرد و ساکن حسینآباد نیشابور شد و در سال ۱۳۱۹ هجری شمسی درگذشت.
گفتارها، شایعات و مطالب ضد و نقیض از دیدگاههای مختلف درباره برخی از اتفاقات زندگی او مانند محل اقامت دوازده سالهاش در حسینآباد نیشابور و کوری یک چشمش و ترک نقاشی در این مدت همواره مورد توجه و سوال نویسندگان و حتی فیلم سازان بوده است.
اما مسئله عمده این است که باید نقش استاد را در ارائه مکتب ویژه وی در نقاشی و نیز در بنیادگذاری مدرسه مستظرفه و تربیت شاگردان مورد مطالعه قرار داد.
جریانی که در هنر نقاشی دو قرن سیزدهم و چهاردهم هجری قمری ایران آغاز شده بود، ریشه در قرنهای پیشتر داشت. علاقه و توجه به نقاشی رنگ روغن اروپایی، از آغاز قرن یازدهم هجری چنان اوج گرفت که روش سنتی و عالی مینیاتورهای صفوی را در مدتی کمتر از یک قرن از میدان خارج کرد و سبکی تازه و ترکیب شده از نقاشی اروپایی و ایرانی را به وجود آورد که بعدها به مکتب زند و قاجار ما مشهور شد. این شیوه در عین رعایت موضوع و زمینه نقاشی سنتی ایرانی، از سایه روشن و پرسپکتیو و واقعگرایی نقاشی اروپایی برخوردار شد و البته هرچند به تعادلی مطلوب نیز دست یافت اما همچنان نمایشگر حرکت فزاینده نقاشی سنتی ایران به جانب نقاشی واقعگرا (رئالیستی) بود. اساتید بزرگی که اسلاف کمالالملک بودند یعنی کسانی چون علیقلی بیک جبّهدار، محمد زمان آقا صادق، میرزا بابا، مهرعلی، ابوالحسن خان صنیعالملک، مزیّن الدوله با سرعتی آشکار قیود سنتی را کمتر و کمتر رعایت کردند تا بهجایی که فیالمثل مزیّن الدوله چنان کپی دقیقی از یک تابلوی منظره رنگ روغنی اروپایی فراهم آورد که با اصل هیچ تفاوتی نداشت.
نقاشی طبیعت مزرعه و گاوها، رنگ روغن روی کرباس
اما سهم کمالالملک دراینمیان قاطعیت او بود در اخذ کامل فن و سنت نقاشی غربی و در این راه از حیث مهارت فنی و رعایت همه اصول و قواعد هیچ کم و کسری نگذاشت، اما تمایل کمالالملک به این امر بیشاز آنکه منحصراً به نیت و خواست شخصی او مربوط شود، به دو زمینه اساسی برمیگردد: اول به حرکت کلی تاریخی ایران در زمینههای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی که در آغاز عصر قاجاریه با شدت تمام به سوی غربی شدن می شتافت و دوم، به تمدن فرا گستر غرب که با به استعمار درآوردن آسیا، به اوج تهاجم خود رسیده بود و همراه با حرکت خرد کننده اش، مبانی فرهنگی، تصویری و هنریاش را نیز جایگزین سنتهای دیرینه محلی میکرد. نظیر این حادثه، در هند و چین و ژاپن و عثمانی نیز اتفاق افتاد و غربی شدن نقاشی سنتی آنان را نیز گریز ناپذیر ساخت.
در اینجا نکته دیگری را نیز نباید ازنظر دور داشت و آن این است که در این طول بیشاز ۴۰۰ سال هنر عالی مینیاتورهای ایرانی، با زمینهای یکنواخت و دلفریب ابعاد ذهنی و خیالی هنرمندان بزرگی چون کمالالدین بهزاد و سلطان محمد و آقا میرک را در مکتب هرات و تبریز به نمایش گذاشت. این جهان دلفریب و غریب در حوالی آغاز قرن یازدهم هجری از سویی به نهایت اشباع و بازدهی خود رسید و ازسوی دیگر با اختتام دوران هنرمندان بزرگ زمان شاه طهماسب صفوی که بخش عمدهای از قرن دهم هجری را در برمیگرفت، دوران تاریخی تازهای آغاز شد و هنرمندان جوان و هنردوستان در انتظار نوآوریها نشستند. علاقه به نقاشی اروپا که در کلیساهای اصفهان جلوهگری میکرد و بهجای ابعاد ذهنی، صاحب ابعاد مادی و واقعی بود و تحسین بسیاری را در ایران برمیانگیخت، از همین زمان آغاز شد.
گربه و قفس قناری، رنگ روغن
پس آنچه که در دستان کمال الملک شکل گرفت، در حقیقت به انجام رساندن خواستهای بود که طی قریب ۴۰۰ سال آرام آرام شدت گرفته بود. تمایل به ترسیم جهان واقعی، آنچنان که هست و نه آنچنانکه باید باشد، دیگر تمایلی همهگیر بود. احتیاطها و مراعات های اساتید پیشین، بیشتر بهخاطر فاصلهای که هنوز از حیث استعماری، سیاسی، فرهنگی میان ایران و غرب برقرار بود صورت میگرفت و از زمان شکست ایرانیان از روسیه که سیل تهاجم آغاز شد بندهای سنتی نیز یکایک گسست. نقاشی غربی از آغاز سلطنت ناصرالدینشاه قاجار سخت مورد علاقهی اهل فن بود و جریان غالب نقاشی محسوب میشده است.
اگر نظر محققین را درباره سال تولد او که ۱۲۶۴ هجری قمری مطابق ۱۸۴۸ م است و یا با چند سال اختلاف در هر حال بپذیریم قدیمیترین اثر استاد تابلوی اردوی دولتی در سرخه حصار است که در سن ۳۵ سالگی ساخته شده است و متعلق به سال ۱۲۹۹ هجری قمری است، اسامی و تاریخ اکثر تابلوها که سالشمار آثار هنری او به حساب میآید بدین قرار است.
۱۳۰۰ زمانخان
۱۳۰۱ ناصر الملک-آبشار دوقلو-منظره دوشان تپّه
۱۳۰۳ سرخه حصار-کاخ گلستان-باغچهی کاخ گلستان
۱۳۰۴ دهکده ای در غرب تهران
۱۳۰۶ درّه زانوسی-تصویر مولانا-اسبدوانی
۱۳۰۸ عمو صادق با کهنهفروشان یهودی -دو دختر گدا-قناری و گربه
۱۳۰۵ تا ۱۳۱۰ تالار آیینه
۱۳۰۹ فالگیر بغدادی
۱۳۱۴ کفشگر مصری-صورت رمبراند (که در اروپا ترسیم شدهاست)
۱۳۱۵ صورت تی سین و تک چهرهای از خود
۱۳۱۶ کپی از سن ماتیو -طرح یک زن-کپی چهرهی حضرت یونس
۱۳۱۷ بازار مرغ فروشهای پاریس-تصویر فانتن لاتور
۱۳۱۹ زرگر بغدادی
۱۳۲۰ میدان کربلای معلّی-عرب خوابیده
۱۳۲۲ یهودیهای فالگیر بغدادی-پرترهای از خود
۱۳۲۸ تک چهرهای از حاجی سید نصرالله تقوی-سردار اسعد اول
۱۳۲۸ تک چهره عضد الملک
۱۳۳۱ تک چهره ذکاءالملک فروغی
۱۳۳۳ دهکدهای در شمال دماوند
۱۳۳۵ تک چهره حسن وثوقالدّوله
۱۳۳۶ تک چهره از خود
۱۳۴۰ تک چهره از خود-دورنمای دهکده-تک چهره از خود
۱۳۴۱ دورنمایی از تهران-دورنمای توچال
۱۳۴۳ کبک مرده-مشهدی ناصر پیشخدمت خودش
۱۳۴۴ تک چهره از خود
۱۳۵۰ تصویر کوهستان (نیمهتمام) ، پیرمرد خوابیده (نیمهتمام)
دیگر تابلوهای بازمانده از او که محقق نتوانستهاند تاریخ دقیق آنها را مشخص کنند عبارتند از: تکیه دولت-حکیم الملک-حوضخانه صاحبقرانیه-کیمیاگران-نوازندگان-حضرت مریم-مرد-غروب شمیران -کاتب-کوچه البرز-سردار اسعد.
حوضخانه عمارت گلستان، رنگ روغن روی بوم
نکته قابلتوجه این است که چشمانداز همه آثار استاد یکی است و نشان میدهد که در تمامی این آثار خطی واحد را دنبال کردهاست، گرچه در طول زمان همراه با تجربه فراوانی که در شناخت هرچه بیشتر نور و رنگ بدست آورد، آثار قویتر و پختهتری به وجود آورد و با ذکاوت هنری و تلاش در ارائهی آثارش، توانست از عهده معضلات کار خود برآید و این سعی عظیم را در آثاری چون «تالار آیینه» «فالگیر» و «عضد الملک» میتوان مشاهده کرد.
اما آنچه که به لطف شخصی آثارش برمیگردد، انتخاب موضوعاتی است که حالوهوای روحی و ذهنیاش را بازگو میکنند. منظرههای آرام و ملایم، رودخانهای که خزه بستهاند، کوهها و تپههای خشکی که ناگهان چندین درخت در آغوششان روییده است. درون عمارات باشکوهی که خلوت و سایه آرام و دلپذیر دارند فواره ای و حوضی، خیابان پرسایه باغی که آرامش و آسودگی را نوید میدهد، در کنار اینها، موضوعاتی دیگر را نیز برمیگزیند که بیشتر شرقی و ایرانیاند و جعل و تصنّعی ندارند : شکارچیانی که البته کمی خشک و شقّ و رق به استراحت نشستهاند، کهنه فروشانی که معامله را سهل گرفتهاند، زرگر کهنسال و شاگرد نوجوانش، خطاطی، خادمی … و چه خوب از این راه، علاقهاش را به زندگی و سنتهای اطرافش بیان میکند.
خیابان دوشان تپه، رنگ روغن روی کرباس
رنگهایی که بهکار میبرد، هرچند پختهاند، اما تیره و ظلمانی نیستند، هرچند که از آثار رامبراند کپی میکند، اما ضربه قلم های غلیظ و شدید و متحرک او را نمیپسندد در ساخت و پرداخت به لطافت و دقت عنایتی بسیار دارد. کارهایش اصطلاحاً شسته و رفتهاند. در اینجا سزاوار است که بدین موضوع اشاره شود که سفر استاد در اروپا زمانی آغاز شد که دوران هنر کلاسیک رو به افول بود تب امپرسیونیسم محافل و مجامع هنری و هنرمندان را فرا گرفته و بهتدریج بهعنوان سبک تازهای در نقاشی شناخته میشد.
فاصله سالهای ۱۸۷۳ تا ۱۸۷۶ میلادی که کمالالملک در اروپا به سر میبرد، امپرسیونیسم در پاریس آغاز شده بود. نگارگران بزرگ این دوران که میتوانستند ربالنوعی برای هنرمند شرقی تازهوارد به اروپا شوند همچون ادوارد مانه-آگوست رنوار-کلود مونه-همگان از پیشتازان هنر تازه رئالیسم جدید و امپرسیونیسم بودند، حتی دوران اقامت کمالالملک در اروپا با مرگ گوستاو گوربه نقاشی که شیوه او بعدها امپرسیونیسم را به وجود آورد مصادف گشت، اما مکتب آنان هیچگاه جذابیتی برای کمالالملک به وجود نیاورد.
اما نگاه پر عطوفت او به اطرافش جایگاه انسانی و روح لطیفش را به نمایش میگذارد. با همه تغییر و تحول کارهایش هنوز میشود ردپای قرمزها و سبزها و طلایی ها و قهوهای های نقاشان بزرگ آغاز قرن سیزدهم هجری قمری ایران را در تابلوهایش یافت. این برمیگردد به خاطرهای هرچند مبهم و دور اما با قوت کافی که در یادش نقش بسته بود.
منظرهٔ سرخه حصار و عمارت قصر ناصریه، رنگ روغن روی کرباس
بخش عمدهای از شهرت و اعتبار فراوان کمالالملک مدیون شخصیت قوی و نافذ اوست. او که ربع آخر قرن سیزدهم را با درباریان ناصرالدینشاه قاجار میگذراند و پیشخدمت خاصهی همایونی (رقم میکرد از قرن چهاردهم) توانست شخصیت اصلی خود را باز یابد و احترام دیگران را جلب کند. احترامی که نه تنها نیاز شخصی او بود، بلکه نقاش و نقاشی زمانه آن را میطلبید که سالها سخت از آن دور افتاده بود.
او که مدتها در دربار زیسته است اینک به صف مشروطهخواهان پیوست و در حد توان با استبداد مبارزه میکند و بعد از تحمل ناملایمات به زیارت عتبات عالیات میشتابد. ۲ سال در آنجا به سیاحت و زیارت میپردازد. اگر نظر محققین را در مورد شرکت او در لژ فراماسونری قبول کنیم، باید به این تضاد عجیب پاسخگو باشیم چرا که با عقیده خالص شیعی جنازه دخترش را برای دفن در عتبات مقدسه در عراق بههمراه میبرد و رنج این سفر را بر خود هموار میدارد چگونه چنین چیزی با روحیه ماسونی قابل تطبیق است؟ از این نمونهها میتوان به دهها مورد اشاره کرد، خلاصه هنر او را باید در سوژههایش که گاه و بیگاه از مردم بودند جستجو کرد. کارهای آخر عمرش موجود است. در آنها پیرمردی را میبینیم که در اتاقی محقر، به رختخوابی که در چادرشب پیچیده شده تکیه زده و گلیمی زیر پا دارد.
عشق حقیقی او نقاشی بود و تعلیم آن، نقاشی را گفتیم، اما باید دربارهی تدریس استاد نیز سخن گفت.
سال ۱۳۲۹ و ۱۳۳۰ هجری قمری نقطه عطف تاریخ آموزش هنری در این کشور محسوب میشود و آن تأسیس مدرسه صنایع مستظرفه توسط اوست. این مدرسه که پایههای آن براساس اصولی علمی هنری گذاشته شد، منشأ خدمات گرانبها و تربیت هنرمندانی شد که هر کدام از آنان بعدها خود نقاشان و مجسمهسازان و هنرمندانی مشهور شدند. عقاید او در باب هدف و شکل نقاشی مشخص و منضبط بود. تخطی از اصول را جایز نمیشمرد و از این حیث به نقاش فرانسوی ایگور شبیه بود. شاگردانش میستودندش و او را مرشد و مراد خود میدانستند، شاگردی کمالالملک افتخاری بزرگ بود و هنوز هم هست (بهطوریکه بسیاری که اصلاً شاگردی اش را نکردهاند خود را شاگرد او قلمداد میکنند) . هرچند که چون سقراط، در میان شاگردان و مریدانش نمرد، اما یاد وجود نافذش در خاطر بیشتر شاگردانش با قوت تمام باقی ماند.
از میان گروه فراوان شاگردان او، اساتیدی برخاستهاند که بعدها خود تدریس نقاشی را پیشه کردند و در این راه مکتب او را اشاعه دادند. اسامی برخی از آنان که به واسطه یا بیواسطه شاگرد او بودند بدین قرار است:
حسین علی خان وزیری، اسماعیل آشتیانی، علیمحمد حیدریان، محمود اولیا، علیاکبر یاسمی، نعمتالله مشیری، محسن سهیلی، علی رخساز، حسین شیخ احیا، شهابی، رفیع حالتی، اسکندر مستغنی، علیاکبر نجمآبادی، ابوالحسن صدیقی، شوکت الملوک شقاقی، محسن مقدم، مصطفی نجمی… و دهها نفر دیگر که اسامی و تابلوها و آثارشان به یادگار ماندهاست، برخی از آنان در هنر خود سرآمد شدند و آثار عمدهای آفریدند.
شاگردان او که همه بیواسطه خدمت او را درک کردهاند عبارتند از: آشتیانی، اولیا، حیدریان، شیخ، یاسمی، شهابی که غیر از مرحوم شهابی شرححال آنان کموبیش در کتب مختلف آمدهاست. اینک اشاره مختصری بر زندگی آنان مینماییم.
او در سال ۱۲۷۱ شمسی در تهران متولد شد، پدرش یکی از روحانیون تهران بود. او خود در ابتدای جوانی کسوت روحانی داشت در سن نوزدهسالگی به نقاشی روی آورد و وارد مدرسهی کمالالملک شد و زیر نظر استاد مدت آموزشی مدرسه را که ۵ سال بود در طی ۳ سال تمام کرد و در همانجا مشغول آفرینش آثار نقاشی گردید. مدتها معاون مدرسه کمالالملک بود تا در سال ۱۳۰۷ شمسی که کمالالملک بهخاطر بیماری، کهولت سن و فشارهای مختلف از طرف مقامات مجبور شد از کار کنارهگیری کند، ریاست و مسئولیت مدرسه صنایع مستظرفه را بهعهده گرفت تا این مدرسه در دوره رضاخانی توسط تیمورتاش منحل گردید و بعدها در دانشکده هنرهای زیبا و دانشکده فنی تدریس میکرد. استاد آشتیانی هنرمندی وارسته و معتقد بود، هنرمندی که کتابهایی از قبیل «ادعیه القرآن» و «نماز در اسلام » نوشتهاست. او در ادبیات و شعر پارسی ید طولایی داشت و در شعر به «شعله» تخلص میکرد دیوان اشعار او چاپ شدهاست.
او در نقاشی بهشدت به روش کمالالملک وفادار ماند. در کنار بعضی از موضوعات خیالی نیز به تصویرگری شعر حافظ دست زد، یا تک چهرهها و منظرهها و مضامینی ساخت که عیناً یادآور نگرش استاد اوست. مثلاً اگر کمالالملک ترکیب اشخاص «فالگیر» را دارد، آشتیانی هم «تریاکیها» را دارد و اگر استاد کاتب را کشیده است آشتیانی هم «نویسنده» را.
استاد مدرسه کمال الملک را با اعتبار خاصی به اتمام رسانید و بعد از آن جهت مطالعهی آثار هنرمندان بزرگ دنیا مدتی به فرانسه و بلژیک مسافرت نمود.
روش کار حیدریان، طی سالها آزادتر و رهاتر شد. نمونههایی از مناظر رنگین و راحت او که بهکار امپرسیونیستهایی چون «مونه» و «پیسارو» نزدیکتر است، هرچند مبنای کار او نشأتگرفته از کمالالملک است اما بهخاطر تمایل شدیدش به بازیابی خود و حفظ استقلال شیوهاش به این نمونهها دست یافته است.
استاد حیدریان بر سیاق کمالالملک کپی از آثار گذشتگان را هم دوست دارد، فیالمثل ۲ کپی از کارهای او وجود دارد. یکی منظرهای کار «شیشکین» و دیگری تابلوی مشهور «اعانه» اثر تیسین از مجموعهای «درسدن» .
از دیگر شاگردان کمالالملک باید از محمود اولیا یاد کرد که به تک چهرهها سخت علاقهمند بود و از جهت سرعت در کار سرآمد بودهاست. شیوهاش از ضربههای قوی قلممو و رنگ غلیظ برخوردار بود، اما محیط و فضای فکریاش همچنان به مکتب کمالالملک وابسته ماند. منظرههای زیبایی با مدادرنگی کشیده است و اغلب به موضوعات سنتی زمانهاش پرداخته است، در رنگآمیزی جسارت بیشتری نشان میدهد، صحنههای ترکیب اشخاص متعددی را نیز ساخت است، علاوه بر آثار هنری مدلهای نقاشی فراوانی بههمراه یکی دیگر از شاگردان کمالالملک یعنی استاد نجم آبادی تهیه و چاپ کرده است. کارهای او با استفاده از پاستل قابلتوجه میباشد. او شاگردان برجستهای تحویل جامعه هنری کشور داده است.
از شاگردان لایق استاد و همدوره اساتیدی چون وزیری و حیدریان و آشتیانی است و مدتها در تبریز به آموزش نقاشی مشغول بوده است. اگر هنر نقاشی در آذربایجان رشد و تعالی داشته است مرهون خدمات اوست.
علیاکبر یاسمی به کلیه سنن مکتب کمالالملک وفادار ماند و با دقت، سادگی و مهارت طبیعت های بیجان پر لطفی را نقاشی کرد، او همانقدر به تک چهرهها علاقه نشان داد که به منظرهها. نقاشی دختری که میان مجموعهای از طبیعت بیجان نشسته است، نمونهی با ارزشی از روش اوست. منظرهای که درختان تیره را در برابر آسمان روشن نشان میدهد، و قوی و جذاب کار شده و ضربههای آزاد قلممو، او را در حدّی بسیار نوگراتر از پسند زمانهاش قرار میدهد.
حسین شیخ احیا که بهنام حسین شیخ معروف است از آخرین شاگردان کمال الملک میباشد، او سالیان درازی هنرستان کمال الملک را که اینک وابسته به اداره کل آموزش و پژوهش هنری وزارت ارشاد اسلامی است سرپرستی میکرد و دهها شاگرد با ذوق و نقاش برجسته تربیت کردهاست. وی میراث استاد خود را بهخوبی نگاهبانی نموده و در این راه از هیچ خدمتی دریغ نکرده است. ایشان حتی تا ۷۰ سالگی کاملا سرزنده و فعال به تدریس مشغول بوده است.
استاد حسین شیخ در بسیاری از وجوه آثارش به سنت هنرستان کمال الملک متعلق است. از نقاشیهای قدیمیاش تابلوی «تحویل سال نو» او معروف است و از حیث رنگ و نور و فضا، همان دقت پرداخت و حالوهوایی را دارد که شاگردان ممتاز کمال الملک رعایت میکردند و مکتب او را رواج میدادند. طراحی ساده و استادانهای از، نقاش و بخاری در این مجموعه هست که بسیار نرم و روان است.
کارهای رضا شهابی هم نظیر دیگر شاگردان کمالالملک ادامهی همان راه اوست. منظرهها طبیعت بیجان تک چهرهها، تمایل به تجربه و ابداع، بر وسوسه سنت پذیری غلبه میکند. شیوهای که او بدان دست مییابد و برمیگزیند استفاده از خطوط معرقی شکلی است که طرح را از رنگ جدا و در تکههای ریز مجزا میکند.
بجز اینها کمالالملک دهها شاگرد مستعد و پرکار دیگر را پروراند که هر یک در کنار علاقه و دلبستگی به خاستگاهشان شیوههای خاص خود را نیز دنبال و جستوجو کردند و بسیاری از اوقات نیز بدان دست یافتند.
شیوه مکتب کمالالملک و شاگردانش در گروهی از نقاشان دیگر نیز تأثیر بخشید آنان هرچند معاصر استاد بودند، اما در هنرستان او تعلیم نگرفته بودند. این تأثرات چه اندک و چه غنی نشانهی رواج و گسترش مکتبی است که زیر این بام و در مدتی نزدیک به نیم قرن عمدهترین و رایجترین شیوه نقاشی ایران بود، در این گروه از مرحوم میر مصوّر و رسّام ارژنگی میتوان یاد کرد.
مکتب کمالالملک و شاگردانش از حیث صوری و اجرایی و فنی مکتبی تمام و کمال فرنگی است حتی موضوعاتشان هم برحسب تقسیمبندیهای نقاشی ۶۰۰ ساله پساز رنسانس اروپاست: منظره، تک چهره، کمپوزیسیون اشخاص، طبیعت بیجان، موضوعات اجتماعی، کپیها، پرندگان، حیوانات و غیره.
استاد و شاگردانش در کنار جستجوی شیوههای فنی کار، نظیر: کاربرد رنگ و روغن، کاربرد ضربههای قلممو، دریافت و انتقال نور و سایه روشن، رعایت نظام هندسی مناظر و تجزیه و ترکیب رنگها و دیگر مسائل کلیات موضوعی و تقسیمبندیهای نقاشی غرب را نیز قبول کردند. اصول آکادمیک و لایتغیری که بر هنر نقاشی پیشاز امپرسیونیستهای اروپا حاکم بود، جزمیّت و قطعیّت خود را در اینجا نیز حفظ کرد و تا نیمههای قرن بیستم کشاند مهارت فنی و اجرای اصول امری غیرقابل اغماض شد و اگر کوشش و جستوجوی کمال الملک در آغاز قرن چهاردهم هجری قمری، تبلور یک خواست و آرزوی دیرین بود، که به منصهی ظهور میرسید، در کار شاگردان این مکتب، به نوعی تداوم سنت و اصرار در حفظ مواضع آن تبدیل شد که از گذشت زمان، هراسی به خود راه نداد، هرچند که زمان گذشت.
«زیبایی» بعنوان اساس این مکتب پردوام (نیم قرن دوام یک مکتب در تاریخ هنر قرن بیستم، رویدادی کمنظیر است) شمرده شد و ستون فقرات آن را تشکیل داد. تمایل به واقعگرایی «ریألیسم» و اجرای ماهرانه آثار در بسیاری از موارد ارتباطی بدیهی و از پیش توافق شده را میان هنرمند و تماشاگر آثارش برقرار کرد بهطوریکه بیهیچ چونوچرا و ماجرایی، اثر درک و دریافت و تحسین میشد.
شاگردان مکتب کمال الملک هنرمندانی اجتماعی به معنایی که امروز رایج است و توقع میرود نبودهاند هرچند که در نمونههایی، برداشتهایی شاید ناخودآگاه از وضعیت اجتماعی زمانه را ارائه میدهند. مثلاً آدمهای کمالالملک بسیار زنده و واقعی اند شخصیتهای اجتماعی زمانه اویند که تنها به قصد «ایرانی نما» بودن یا «اجتماعی نما» بودن انتخاب نشدهاند، تصنّعی نیستند. آن زنی که امیدش را به کلام فالگیر رند دوخته است، کاتبی که کاغذ را بر سر زانو گرفته است، کهنه فروشانی که خندان معامله میکنند، خادمی که سر را به دست تکیه دادهاست، همگی مستقیماً از حولوحوش استاد برخاسته و در تابلوهای او جای گرفتهاند.
همانها در کار شاگردان مکتب کمال الملک بهصورت خاصی درمیآیند. گرچه هنوز بازگوکننده بخشی از جامعه اطراف هنرمنداند (در اثری از مرحوم یاسمی نقاشی را میبینیم که پشتش را به بیننده کرده بر روی زمین ساده با زیلویی بر آن نشسته بوم اش را به دیوار و بر زمین تکیه داده و نقاشی میکند، اینقدر ساده، فقیرانه، و بیپیرایه، بهتر از این نمیشد وضعیت اجتماعی و اقتصادی زمانی نقاش را بیان کرد. )
شاگردان مکتب کمال الملک در کنار نهایت سعی و اخلاص که در فن نقاشی بهکار بردهاند اگر از ظلّ عنایت استادی بزرگ و بزرگوار برخوردار شدهاند، از عوارض آن نیز برکنار نماندهاند. این حدیثی کهنه است که اغلب شاگردان مکتب اساتید بزرگ، دچار عارضهی «مانریسم» میشود که تنها تنی چند از آن میان میتوانند شیوه خود را بیابند و بیافرینند و جایگاه خود را بجویند و بر آن تکیه زنند.
بررسی جایگاه حقیقی کمالالملک و پیروان او نیاز بهتفصیل بیشاز این چند سطر دارد. باید برای نقد و بررسی چنین مقطعی از تاریخ هنر ایران کاری اساسی به عمل آید.
تأثیر مکتب کمالالملک بر ذهن و ذوق دو سه نسل از هنرمندان و هنردوستان بسیار زیاد و عمیق بودهاست قطعاً بنیانی سخت و استوار در قبول و رد آثاری بسیار بنا نهاده است. با تجزیه و تحلیل نقش و حد و مقام این مکتب که فراهم آمدن مجموعه هایی هرچه مفصلتر از نمونه کارهای هنرمندانش میتوان در باب نقاشی واقعگرای ایران از قرن سیزدهم هجری قمری تا به امروز سخن گفت و نتیجه گرفت.