قهوهخانه در دوران صفوی به ایران راه یافت، در سدههای بعد در گوشه و کنار ایران بهتدریج پا گرفت و محل اجتماع مردم کوچه و بازار در ساعتهای فراغت آنان، بویژه اوایل شب شد. با هجوم مردم به این قهوهخانهها معرکه گیران و نقّالان و پردهداران نیز به اینگونه مکانها سرازیر شدند و موجبات پیدایش نوع ویژهای از نقاشی ایرانی- نقاشی قهوهخانهای - را فراهم کردند. قهوهخانه علاوه بر تهیهی غذا برای مشتریان، محل دیدار و وقتگذرانی هم بشمار میرفت.
مشاغل کوچکی نیز مانند سیرابی فروشی، سلمانی و عطّار دورهگرد، تسبیح و انگشتر فروش، فروشندگان قناری با قفس پرنده، درون قهوهخانهها به کسبوکار مشغول میشدند.
نقش بر دیوار که از دیر زمان در تالارها و اندرونیها بهصورت نقوش برجسته سنگی و سفالینههای لعابدار و بعدها بهصورت کاشی و کاشی برجسته رواج یافت، در زمان صفوی به نقاشی روی گچ و سپس در دورههای بعد تا اواخر قاجار به استفاده از کاشیهای نقشدار بر سردر اماکن و دیوار حمامها، زورخانهها و درون منازل اعیانی متداول شد. با جدا شدن نقاشی از دیوار، صاحبان چایخانهها نیز به سفارش پردههای مناسب برای محل کسب خود پرداختند و برای این منظور، موضوع نقاشیها بهگونهای انتخاب میشدند تا مورد علاقه مردمانی که در قهوهخانهها وقت میگذراندند قرار بگیرد. مثل صحنههای رزمی از داستانهای شاهنامه فردوسی یا صحنههایی از وقایع مصیبتبار کربلا؛ تصاویر این تابلوها برای بینندگان همیشه آشناست و نقاش لحظه حساس داستان را مجسم کردهاست؛ به این صورت که همواره نقطهی اوج داستان نقاشی شده، مانند: بریده شدن دست بانوان حرم زلیخا با مشاهده یوسف و مدهوشی آنان بههنگام پوست گرفتن پرتقال، یا لحظهای که تیر بهرام گور، گوش و پای آهو را بههم دوخت و یا سر رسیدن خسرو بههنگام آبتنی شیرین.
سوژههایی که بیشتر مورد توجه بود به چند موضوع محدود میشود: از آتش گذشتن سیاوش، کشته شدن سیاوش، جنگهای رستم و اسفندیار، رستم و سهراب، رستم و اشکبوس رستم و افراسیاب، رستم و دیو سفید و بارگاههای کیخسرو و منوچهر، فریدون، بارگاه سلیمان، و صحنههایی از جوانمرد قصاب، انتقام مختار، روز عاشورا جنگ خیبر، شیرین و فرهاد، خسرو و شیرین و جنگ اشکبوس با خاقان چین.
عناصر داستانی و عوامل ذهنی به کنار، آثار الهامبخش گذشته مطمئناً به درون این پردهها راه یافتهاند. نقاشیهای قاجاری، تصویرهای کتابها، مینیاتورهای معماری ایرانی از یکسو، هر چیز، به صورتی سخت ابتدایی مینماید: دو بعدی بودن نقاشیهای قدیمیتر و مناظر و مرایای بدوی، بیدقتی در پرداخت، بیاعتنایی به اصلهای خط نسخ یا نستعلیق، اسلیمیهای ناقص هیکلهای آدمها بهدور از هر اندازه و مقیاس. ازسوی دیگر، پردهها بیهیچ فضایی خالی رها شده، لبالب از ترکیبهای قوی است؛ فراچنگ آمده از کار مداوم و از رنگهای هماهنگی یافته از گذر زمان. در ساختن این پردهها، توجه نقاش بیشتر سوی واقعههای مذهبی، افسانهها و داستانهای شاهنامه بودهاست. در پردههای درویشی میبینیم که داستانهای مختلف همراه یکدیگر روی یک پرده گرد میآیند. بااینهمه، موضوع این نقاشیها بسیار محدود است و بهکرات تکرار میشود. تغییر در ترکیب بندی هاست که حتی وقتی نقاش به موضوع پیشتر ساخت بازمیگردد نیز به چشم میآید. این شیوه کار در یک پرده است که بهرغم موضوع مکرر شده و ترکیب تغییر یافته، شخصیت جدای نقاشها را نمایشگر میکند.
افسانههایی که پرده بازگو میکند، ازاینگذشته، بهتدریج تصویر و نشانههای ثابت و سنتی یافته است. رستم را با ریش دو شاخ است که بازمیشناسیم و با کلاه خودی از کاسهی سر دیو سفید. دنباله روی از سنت تا جایی است که گاه رستم حتی درحال کشتن دیو سفید هم کاسهی سر دیو سفید را بر سر دارد. یا همچنان شمشیر ذوالفقار دو دم است. پیراهنهای حسنین علیه السلام به رنگهای سبز و قرمز است؛ همرنگ خیمههایشان. شمر هفت پستان دارد. جن پاهای سُمدار دارد. خولی درحال جوشیدن در دیگ است. قُدسیان هم زیبایند. شیرین همیشه در حال آبتنی است. سلطان خراسان در حال شفاعت آهو است. امام بیمار در چادر است و زینب بر سر کوبان.
موضوع دیگری نیز در نقاشیهای رزمی شاهنامه قابلتوجه است؛ مثلاً: رستمی که نقاش چیرهدست شاهنامه بایسنقری کشیده، ظریف و ریز اندام، نه به درد نقاش قهوهخانه میخورد، نه به درد جماعت قهوهخانهنشین. رستم را همه انتظار دارند با یالوکوپال و سینه ستبر و ریش دوشاخ و سبیلهایی از بناگوش در رفته ببینند؛ درست همانطوری که نقال پیروی را توصیف میکند. یا سیاوش که هنگام مرگ بر زمین زانو زده، چگونه باید باشد؟ زیبا، در حد زیباترین مرد ایرانی، قوی، نجیب و درعینحال بی واهمه و ترس. سیاوشی که قوللر آقاسی یا محمد رحمانی کشیده یا عباس بلوکیفر، درست چنین است.
نقاشی قهوهخانه با علیرضا نقاشباشی، پدر حسین قوللر، شروع میشود.(تعدادی از آثار علیرضا نقاشباشی در مجموعه آقای حسن هاشمی یافت میشود. این آثار که برای حسین قوللر تأثیرگذار بود، بهمراتب پختهتر بوده و دقت بیشتری در پرداخت ها صورتگرفته است. )
مدبّر و قوللر هر دو از شاگردان او بودهاند. اینها پیشگامان مکتب قهوهخانه هستند. سپس غدیرعلی (تعدادی از نقاشیهای اوس غدیر درسالن جلویی چهارراه سرچشمه داخل پاساژ، واقع در ضلع شمال شرقی چهارراه وجود داشت که از سرنوشت آنها خبری در دست نیست)، اسمعیل آرتیست (اسمال خان دوست نزدیک غدیرعلی قدی بلند و کشیده داشت که با کلاه شاپو و کت و شلوار بی شباهت به قهرمان فیلمهای وسترن نبود و بههمین مناسبت به اسمال آرتیست معروف شده بود)، محمد رحمانی، یدالله عدالتجو، عباس بلوکیفر، حسن اسماعیلزاده، اسماعیل کیانی به جمع این نقاشان اضافه میشوند. حسین همدانی و محمد فراهانی هم به ساختن پردههای درویشی پرداختند که سابقه این پرده ها به دوران زند و قاجار مربوط میشود.
گاهی اوقات قوللر و مدبّر باهم روی یک اثر کار کردهاند. با دقت بر روی پردههای آنان این موضوع بهروشنی مشاهده میشود؛ زیرا تکنیک و شیوه کار این دو با هم تفاوت بسیار دارد. قلم گیری که از شاخصههای کار قوللر است، یعنی یک خط سیاه که بهدور اشیاء و اجسام و انسانها بهکاررفته، در کار مدبّر با نمایش حجم به وسیله سایهروشن صورتگرفته است. بنابراین، کار آنان از لحاظ ساخت و ساز و پرداخت شباهتی با هم ندارد. دراینباره گاهی مشاهده شده که امضای قوللر و مدبّر هر دو، در پای یک اثر بودهاست. در یکی از تابلوهای بزمی قوللر با موضوع بارگاه کیخسرو، چهرهی رامشگران در پایین تابلو، متفاوت با قلم قوللر است. بلوکیفر دراینباره میگوید: طبق معمول به دیدن حسین آقا رفت و ضمن ملاقات و مصاحبت، همونطور که قوللر در قسمت بالای تابلو بکار مشغول بود، او هم در گوشه دیگر به ساختن این صورتها پرداخته است.
بنابراین در این دیدوبازدیدها مرسوم بودهاست که در انجام کارها یکدیگر را یاری کنند. قوللر در امور خوشنویسی و شبیهسازی هم تسلط داشته و در حوزه کار نقاشی هرگونه سفارشی را پذیرفته است. نمونهای از خط نگاری قوللر هنوز بر سردر مسجد سید عزیزالله، واقع در بازار پاچنار که روی کاشی لعابدار اجرا شده موجود است.
بعضی از مشتریان از قوللر خواستند که ایشان را در هیئت درویش (نور علیشاه) نقاشی کند. یا درون تابلوها محلی برای تصویر آنان تعبیه کند و یا تصویر آنها داخل اثر، در زمره یاران امام درآید.
آتلیهی قوللر زمانی در جلوخان سبزهمیدان در یک بالاخانه قرار داشت و همیشه ور دستهایی در کنار او بودند و در ساختن بوم و چهارچوب و آسترکاری و دیگر کارهای مقدماتی او را یاری میدادهاند. به گفته بلوکی فر: قوللر روایات شاهنامه را قبول داشت. او مردی سفره دار و دستودلباز بود. اما بلوکیفر از زندگی مدبّر به تلخی یاد میکند: مدبّر همیشه مست بود. شاید بهخاطر اینکه در جوانی زنش را رها کرده بود. مردی آواره بود. در قهوهخانه و دکانهای مردم کار میکرد. بهرهی زندگیاش گذران عمر بود. مردی بداخلاق بود و کسی جرأت نداشت با او شوخی کند یا به او نزدیک شود. او نخست تعزیه خان بود، سپس سیاه خوشمشربی داشت که در نمایشهای روحوضی شیرینکاری میکرد. اما خیلی زود از دل و دماغ افتاد. نام مدبّر ازاینجهت بر او گذاشته شده که هنگام نمایش و بداههگویی، جملاتی را باتدبیر بکار میبرده است.
مدبّر اواخر عمر در مغازه مرشد محمد، واقع در بازارچه کَل عباسعلی، حوالی میدان حسنآباد کار میکرد. پساز مرگ او تعدادی تابلوی طراحیشده و نیمهتمام نزد مرشد باقیمانده بود.
هنگامیکه مدبّر و قوللر در کاخ مرمر کار میکردند، روزی رضاخان از مدبّر ایراد میگیرد و او میگوید: قربان نمونه است. رضاخان میگوید: نمونه را طوری میسازند که صاحبکار را خر کند.
در یک بعدازظهر تابستان، در یکی از کوچههای درخونگاه (محله سنگلج تهران) ، مدبّر سرپا نشست و سیگاری بر لب دارد. روبهروی او تابلویی است نیمهتمام از وقایع عاشورا که به دیوار تکیه دادهشده. رنگهای سرخ و نارنجی، نیل و ماشی داخل قوطیهای حلبی، رویه بسته، کنار هم چیده شدهاند. مدبّر با نوک کاردک دله رنگها را کنار میزند که تازههایش را روی تخته کار بنشاند. رهگذران نیمنگاهی به او انداخته، عبور میکنند. تماشاگران منتظر، به دیوار پشت سر تکیه دادهاند. مدبّر آماده کار است. در وسط تابلو، سلطان کربلا سوار بر اسب دیده میشود، که علیاصغر را در آغوش گرفته و در بخش زیرین تابلو، قاسم داماد، سر بریده ازرق را در دست دارد و علیاکبر شمشیر زنان به جلو میتازد. حضرت عباس علیهالسلام شمشیر خود را تا کمر خصم فرود آورده. شیر فضه بر سر کشتهها حاضر و ملائک درحال نزول اجلال هستند. در چهار طرف امام، انبیاء و ملائک، امامان و جنها صف کشیدهاند.
تو مپندار که شاهنشه دین شاه اُمَم
در بیابان بلا، بی بلد و تنها بود
انبیاء و رسُل و جن و ملائک هر یک
جان به کف، در برش منتظر ایما بود
امامان با هالهای از نور، رسولان با انبوهی از موی سپید و ملائک با بالهای برافراشته و جنها با شاخ و گوشهای بلند و پای سُمدار مشخص شدهاند. قلمهای نقاش آنقدر فرسوده است که فقط دو سه میلیمتر از موهای آن باقیمانده است. بهدقت آنها را نگاه میکنم. چگونه با این قلمها کار خواهد کرد؟ قلممو به رنگ آغشته میشود و تیرهایی بر سینه شهید مینشیند. ضخامت تیرها بیشاز اندازه است. نوک قلممو اجازه نداده که نقاش ظریفتر عمل کند. مدبّر مغرور و بیاعتنا به آنچه پیرامون او میگذرد، سرگرم کار است. کنار دستش بطری کوچکی قرار دارد که گهگاه به لبش نزدیک میکند. بهطور مسلم مایه داخل بطری خنک و گوارا نیست، اما مدبّر آن را گوارا مینوشد. رهگذران جملهای بر زبان میرانند و گاهی کلامی کنایهآمیز. در این مکان یکی از حاضران میپرسد: مگر جن سُم داشته است ؟ مدبّر متغیر میشود و به او پرخاش میکند. قلممو را زمین میگذارد و زیر لب زمزمه میکند: از کجا بدانم که سُم داشته؛ و به همهچیز و جنها ناسزا میگوید. چشمانش نمناک است. پک محکمی به سیگار میزند، دود غلیظی فضا را پر کرده، جمعیت متفرق میشوند.
ظهر عاشورا اثر محمد مدبّر
روزگاری تمام افکار من پیرامون ضخامت سبیل اشکبوس، یا فراخی سینه اسفندیار سپری میشد و خلاصه خصوصیات و جزئیات قهرمانان شاهنامه یا دلاوریهای قاسم در نبرد با پسران ازرق شامی یا رشادتهای حضرت عباس علیهالسلام در جدال با یزید بن ورقا. این گفتهها از بلوکیفر است که گهگاه به زبان میآورد. با این طرز تفکر که دوران جوانی بلوکیفر را احاطه کرده، به دلبستگی او به این نوع نقاشی پی میبریم. بهطور طبیعی، او چون شاگرد حسین قوللر بود، تحت تأثیر وی قرار داشت، ضمن آنکه دیدگاههای شخصی او در آثارش دیده میشود. بااینهمه، تأثیرپذیری او از استادش حسین قوللر کاملاً محسوس است. بلوکیفر در ادامه چنین میگوید: بچّه که بودم حوالی میدان شاپور با لجن های کف جوی، روی آسفالت پیادهرو نقش میزدم. روزی مشاهده کردم که در محلهی ما (گذر معیر) یک نقاش دکهای گرفته و تصاویری میکشید که من در مقابل آنها از خود بیخود میشدم. روزها جلوی دکه ایستاده و به دست او نگاه میکردم. تداوم این کار بالاخره به دوستی ما مبدل شد و سرانجام شاگردی او را پذیرفتم.
بلوکیفر بهسرعت الفبای کار را میآموزد و سپس به تهیه تابلو میپردازد و در این زمینه تبحر و تسلط پیدا میکند و در رنگآمیزی و ساختوساز به درجه استادی نایل میشود. نخستین تابلوهایی که توسط بلوکیفر ساختهشده-که شاید بهترین آثارش همانها باشند-تابلوهایی است که با دقت بسیار و در نهایت حوصله تهیه کرده، برای (محمدعلی خسرو و یا ارباب کیخسرو) قهوهچی معروف تهران کشیده است. این آثار که کلا ۴ عدد است در مجموع طی ۶ سال به انجام رسید که البته این دوران مداوم نبوده و به گفته سفارشدهنده آثار، در طول این مدت (۶ سال) گاهگاه روی آنها کار شدهاست. این دوران که ایام سربازی بلوکیفر راهم دربرمیگیرد، به گواهی تاریخ تابلوها، از تاریخ ۱۳۱۸ تا ۱۳۲۴ شمسی بودهاست.
ارباب کیخسرو دراینباره چنین میگوید: عباس زمانیکه سرباز بود، شبهای جمعه با مرخصی از پادگان تا شب شنبه میهمان من بود و تمامی روز جمعه روی این تابلوها کار میکرد.
با توجه به اینکه تولد بلوکیفر در سال ۱۳۰۳ شمسی بود، میتوان دریافت که عباس آقا در سن پانزدهسالگی نقاش ماهری بودهاست؛ زیرا تابلوی رستم و سهراب او تاریخ ۱۳۱۸ و بارگاه کیخسرو ۱۳۲۴ را نشان میدهد. قهوهخانه محمدعلی خسرو در منطقهی سنگلج تهران، روبهروی در غربی «پارک شهر» ، از یک مغازه دو دهنه با فضایی به مساحت ۸ در ۸ مترمربع تشکیل میشد که در انتهای ضلع غربی این سالن به باغچهای منتهی میشد که درختانی داشت و تابستانها مشتریان بساط خود را زیر این درختها پهن میکردند. کیخسرو با نگاهی نافذ و جثهی کوچک، هنگامیکه از بلوکیفر سخن میگفت، ابروهای خود را درهم میکشید و با لحنی پرافتخار در قالب کاشفی قرار میگرفت که در عباس نبوغی یافته و او را پرورش داده و از او استادی مسلم ساخته است.
او کلمه عباس را با غرور تمام به زبان میآورد و هنگام ادای نام عبّاس، با تأکید تشدید بر روی حرف س، از او پیرمرد فاتحی میساخت؛ زیرا احساس میکرد از یک جوان تنها و بیپناه، نقاشی ماهر و کارآمد بار آورده است. این افکار خاطرات پیرمرد را پربار و لذتبخش میکرد و با بازگو کردن آنها بار دیگر شیرینی این خاطرات را میچشید.
بدون شک پساز حسین قوللر، دومین کسی که در شکلگیری شخصیت بلوکیفر مؤثر بود، محمدعلی خسرو بودهاست. البته تابلوهای دیگری هم از بلوکیفر مشاهده شده که محصول همین زمان است؛ از جمله تابلوی بارگاه فریدون در ابعاد ۱۳۰ در ۱۸۰ سانتیمتر که به دستور سید علی میری ساختهشده است. بلوکیفر توجه قهوهخانهداران آن زمان را یکی پساز دیگری به خود جلب میکند: قهوهخانه سید هاشم در بازارچه شاپور و قهوهخانهای در بوذر جُمهری که سه سال در آنجا کار کرده و به شهرت رسیده است. دومین دوره کار بلوکیفر پردههایی است که برای دراویش خراسان ساخته او که برای چند روز و بهمنظور زیارت به مشهد میرود، به مدت ۳ سال در آنجا ماندگار میشود. در یکی از قهوهخانهها، نقال معروف تهران حسین نونی که در قهوهخانه سیدمهدی نقالی میکرد، او را میشناسد و سپس توسط حسین نونی به تردست و معرکه گیر معروف مشهد، حاج غلامرضا انگشتر ساز معرفی میشود. ملاقات او با حاج غلامرضا سبب میشود که دراویش خراسان از حضور بلوکیفر در مشهد مطلع شوند.
یک روز در مسافرخانه چند نفر سراغ مرا میگرفتند. همه ریشهای حنا بسته و شال و عبا داشتند که بسیار خوشمنظر بودند. وقتی به اتاق من آمدند، یکی از آنها پارچهی سفیدی زیر بغل داشت. آن را روی زمین گذاشت و گفت، ما آمدهایم از شما یادگاری بگیریم. چون خیال ماندن در مشهد را نداشتم، قیمت کار را چند برابر گفتم تا منصرف شوند ولی با کمال تعجب آنها پذیرفتند. به ناچار مشغول کار شدم. در آن مدت هر گاه به دیدن من میآمدند، هدایایی چون پیراهن، گیوه و جوراب برایم میآوردند.
او که خود را در مشهد ماندگار میبیند، دکهای گرفته که به «چلچله» معروف میشود. با تمام شدن هر پرده مصمم میشود به تهران مراجعت کند، لکن سفارشهای مکرر سبب ماندگاری بیشتر او میشود.
یک روز متوجه شدم مشتریان من پردههای مرا به چند برابر قیمت به زوارهایی که از کشورهای عربی میآیند میفروشند.
مشاهده این وضع سبب میشود که بلوکیفر به تهران مراجعت کند، لکن در تهران برای پردههایش مشتری پیدا نمیشود و او مجبور میشود به رنگکاری ساختمان بپردازد.
آثار بلوکیفر را بایستی به دو دوره تقسیم کرد: ابتدا آثاری که همزمان با محمد مدبّر و حسین قوللر ساخته که با آنها و در کنار آنها به وجود آورده است. این دوره تا سال ۱۳۳۰ شمسی و مربوط به زمانی است که هنوز رادیو و تلویزیون به قهوهخانهها راه نیافته بود و دوره دوم آثاری است که ۲۰ سال بعد و تا پایان عمر ساخته است.
پساز ورود لوازم صوتی و تصویری که با استقبال مردم روبهرو شد، نقالها خانهنشین شده و تابلوهای قهوهخانه به انبارها سرازیر شد و اگر در یک قهوهخانه تابلویی یافت میشد، در زمره اسباب و اثاثیه آن مکان به حساب میآمد. در این زمان بود که مارکو گریگوریان، هنگامیکه «گالری استتیک» را در میدان فردوسی داشت، به جمعآوری این آثار پرداخت. مارکو، قوللر و مدبّر را هم پیدا کرده و نزد خود برد و با آنها دوستیها داشت و با عطوفت و مهربانی رفتار کرد. مارکو میگفت: قوللر و مدبر از هم گلههایی هم داشتند که در تنهایی با من در میان میگذاشتند. پساز مارکو، منیر فرمانفرماییان بخش دیگری از این آثار را جمعآوری کرد و مجموعه خود را در «انجمن ایران و آمریکا» به نمایش گذاشت. این دو مجموعه سرانجام توسط دولت وقت خریداری شد و اکنون در کاخ سعدآباد نگهداری میشود.
عکس سه نفری به ترتیب از راست حسین قوللر، گریگوریان و مدبر
پساز این نمایشگاه بود که دهها نفر به این آثار علاقهمند شدند و به جمعآوری بقایای تابلوهای قهوهخانه شتافتند و آرزوی داشتن اثری از این دست را در سر میپروراندند. انبوه این تقاضا، سبب شد که بازماندگان نقاشان قهوهخانه، چون بلوکیفر، فتحالله (پسر خوانده قوللر) ، حسن اسماعیل زاده و حسین همدانی، بهسرعت به تقلید و تکثیر این نقاشیها بپردازند. حتی با کهنه کردن آنها سعی بر آن میشد که بر چهره آنها رنگ قدیمی زده شود، تا جاییکه بتوانند بهجای آثار سالخورده به فروش برسانند. این نمونههای تقلیدی که با کیفیتی نازل تولید میشد، سبب شد افراد دیگری هم که در حاشیه این شغل قرار داشتند، به رج زدن این نقاشیها، اما در حد ابتذال، همت گمارند. بنابراین، همان بلوکیفر که برای هر گوشه از کارش ساعتها در تفکر بود و جزئیات اثر را با تأنی و تأمل بکار میبرده، همراه با بقیه همکارانش به تولید همان آثار پرداختند و حتی نام سفارش دهندگان قدیمی (اکبر دواتگر) را پای تابلوی خود ذکر میکردند.
این نقاشان چون بخش اعظم آثارشان به ترسیم وقایع کربلا در روز عاشورا مربوط میشد، به نقاشان مذهبی معروف شده، در زمره خادمان اهلبیت درآمدند و در این سه دهه اخیر بسیار مورد توجه قرار گرفتند. حتی زندگینامه و سرگذشت آنها موضوع پایاننامهی تحصیلی بسیاری از دانشجویان دانشگاه شدهاست. بعضی از آنها مانند بلوکی فر به مقام استادی دانشگاه هم رسیدند.
جای تعجب نبود که نقاشان قهوهخانه، یکباره به درجه دکترای افتخاری که آن روزها بسیار شایع شده بود، مفتخر شدند. اغلب درباره وضعیت بد زندگی نقاشان قهوهخانه و تنگدستی آنان و نیز فروش ارزان آثارشان با حسرت و افسوس یاد شدهاست. راویان این گفتار همواره تأسف عمیقشان را از اقبال کنونی این آثار و بداقبالی سازندگان آنها ابراز کردهاند. چهبسا در ژرفای خیال خود، این نقاشان ناکام را به زمان حال دعوت کرده تا جایگاه کنونی آثار خود را مشاهده کنند چنین حسرت و اندوهی را واقعاً بایستی دربارهی ونسان ونگوگ، نقاش پرآوازه هلندی، بهجای آورد؛ زیرا دوستداران این هنرمند، ۱۵۰ سال است که در غم او فرورفته، غصهها و غبطه ها خورده و لبها به دندان گزیده اند که چرا از هزار اثری که او به وجود آورد، نتوانست حتی یکی را بفروش برساند و سبب شد که تمامی عمر کوتاهش، با فقر و تنگدستی سپری شود (ضمن آنکه اشاره به ونگوگ به قصد مقایسه نیست) باید گفت، در مورد نقاشان قهوهخانه به عکس و کاملاً متفاوت بودهاست. سازندگان نقاشی قهوهخانه، همانگونه که از متن مردم کوچه بازار برخاستند، در میان همان مردم قرار داشته، آثارشان هم برای آن آدمها و در کنارشان بهوجودآمده است. بدیهی است مردمی بیسواد و کاسبکار، که طبقه متوسط جامعه آن روز را تشکیل میدادهاند و اطلاعی از هنر نقاشی نداشته و هیچ نوع اثر هنری را ندیده بودند، نقاشان قهوهخانه را بهمنزله معجزهگر نگریسته و ستایش کردهاند.
با توجه به اینکه این آثار در داخل قهوهخانه ها و تکایا و در حضور مردم ساخته میشد، مردم یادشده این موهبت را داشتهاند که از نزدیک شاهد خلق این آثار بود، با چشمانی مشتاق لحظه به لحظه به تکامل رسیدن این نقاشیها را تماشا کنند. کلام تحسینآمیز تماشاچیان همواره جان تازهای به کالبد سازندگان این آثار داده و نقاشان قهوهخانه نیز از لذت این ستایشها بهرهمند بودهاند. حوالی دههی ۳۰ در قهوهخانه مش باقر، واقع در دهنهی پاچنار که نیمکتهایی هم در کف بازار داشت، حسن اسماعیلزاده در حضور مردم، روی قوطی سیگار هما، چند خرگوش و آهو طراحی کرد که این عمل باعث تعجب و تحسین حاضران شد، بهگونهای که آن قوطی دستبهدست به رؤیت همه مشتریان مش باقر رسید و حسن رندانه این استقبال را دنبال میکرد. نقاشان قهوهخانه بگمان انسانهایی که پیرامون آنها بودند، رؤیایی و فوق تصور بوده و ارزش آنان نزد این مردم از اهمیت ویژهای برخوردار بودهاست.
بخش دیگری از کوششهای نقاشان قهوهخانه، کارهایی است که برای تزیین و تکمیل نقاشی ساختمان صورت میگرفت؛ مانند لندنی سازی، سنگ سازی، بخاری سازی و تصاویری که بهصورت دورنما در ازاره ها کشیده میشد. نقاشانی که این امور را انجام میدادند، در بین نقاشان ساختمان، به «ریز کار» معروف بودند.
گفتن این نکته لازم است که دستمزد روزانه نقاشان قهوهخانه سهبرابر مزد استادکاران دیگر بود. از طرف دیگر، سفارشدهندگان که صاحبان قهوهخانه و متولیان تکایا و دراویش پرده گردان بودند، در تمام مدتی که اثر مورد سفارش آنها ساخته میشد، نقاش را زیر حمایت خود قرار داد، از آنها پذیرایی کرده، تمامی نیازهای ایشان را از محل خواب و خوراک حتی بساط دُود و دمَشان را فراهم میکردند که این امر، بدون وقفه برایشان مهیا بودهاست.
بنابراین، میتوان تصور کرد که، نقاشان قهوهخانه، برخلاف گفتار پیشین، کمتر غم گذران زندگی را داشتهاند، ضمن آنکه همواره مورد تشویق و تمجید هم بودهاند.
منبع: کتاب نقاشه قهوه خانه گزیده مقالات و گفتگوها.